کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیزنظر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیزنظر
لغتنامه دهخدا
تیزنظر. [ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) شاهی البصر. شفن . حنادرالعین . (منتهی الارب ): نسر؛ مرغی تیزنظر است چنانکه از چهارصد فرسخ می بیند. (از منتهی الارب ) : تیزنظر باید بود تا بداند که لذت قصوی و انس اعلی آنها راست . (جهانگشای جوینی ). رجوع به تیز و دیگر ترکی...
-
جستوجو در متن
-
آزود
لغتنامه دهخدا
آزود.(ص ) عاقل . زیرک . (فرهنگ نعمةاﷲ). تیزنظر. تیزفهم .
-
براشم
لغتنامه دهخدا
براشم .[ ب ُ ش ِ ] (ع ص ) تیزنظر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
شاهی
لغتنامه دهخدا
شاهی . (ع ص ) تیزنظر. رجل شاهی البصر؛ مرد تیزنظر. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).- شاهی البصر و شاه البصر و شایه البصر ؛ تیزبین . (از نشوء اللغة ص 16). رجوع به شاه البصر شود.
-
کندنظر
لغتنامه دهخدا
کندنظر. [ ک ُ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) مقابل تیزنظر. (آنندراج ). کندبصر. کندچشم . (فرهنگ فارسی معین ).
-
حدری
لغتنامه دهخدا
حدری . [ ح ُ دُرْ را ] (ع ص ) چشم کلان یا سطبر و صلب و تیزنظر. (منتهی الارب ).
-
شفن
لغتنامه دهخدا
شفن . [ ش ُ ف َ ] (ع ص ) تیزنظر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
براشن
لغتنامه دهخدا
براشن . [ ب ُ ش ِ ] (ع ص ) تیزنظر پیوسته نگرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
حنادر
لغتنامه دهخدا
حنادر. [ ح ُ دِ ] (ع ص ) رجل حنادرالعین ؛ مرد تیزنظر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
حدرة
لغتنامه دهخدا
حدرة. [ ح َ رَ ] (ع اِ) ریشی که درون پلک چشم برآید. || (ص ) در صفت چشم ، چشمی کلان یا پرگوشت و صلب و یا تیزنظر. (منتهی الارب ).
-
هفافة
لغتنامه دهخدا
هفافة. [ هََ ف ْ فا ف َ ] (ع ص ) ریح هفافة؛ باد خوش و آرمیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || و نیز بادی که در وزیدن شتابان بود. (از اقرب الموارد). || عین هفافة؛ چشم درخشان تیزنظر. (منتهی الارب ).
-
جلعباة
لغتنامه دهخدا
جلعباة. [ ج َ ل َ ] (ع ص ) ناقه ٔ استوار در هر چیزی . || ناقه ٔ دراز بسیار بی باک شتاب زده . || زن پیرکلانسال که از پیری پشت وی دوتا شده باشد. || امراءة جلعباةالعین ، زن تیزنظر. (منتهی الارب ).
-
جلعبی
لغتنامه دهخدا
جلعبی . [ ج َ ع َ با ](ع ص ) مرد بدخوی بسیار شریر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شتر دراز بسیار بی باک شتاب زده . (منتهی الارب ). رجوع به جلعب و جلعابة شود. || جَلْعَبی العین ؛ مرد تیزنظر. (منتهی الارب ).
-
قطامی
لغتنامه دهخدا
قطامی . [ ق ُ می ی ] (ع اِ) چرغ ، یا گوشت آن . (منتهی الارب ). الصقر، او اللحم منه . (اقرب الموارد). || (ص ) تیزنظر و بردارنده ٔ سر به سوی شکار. || نبیذ تند و تیز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).