کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیززبانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیززبانی
لغتنامه دهخدا
تیززبانی . [تیزْ، زَ ] (حامص مرکب ) ذلیق . ذلاقت . طلاقت . فصاحت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
جستوجو در متن
-
حرافی
لغتنامه دهخدا
حرافی . [ ح َرْ را ] (حامص )زبان آوری . تیززبانی . سخنوری . رجوع به حَرّاف شود.
-
عضبیت
لغتنامه دهخدا
عضبیت . [ ع َ بی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) تیززبانی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
گوهرزبانی
لغتنامه دهخدا
گوهرزبانی . [ گ َ / گُو هََ زَ ] (حامص مرکب ) عمل گوهرزبان . سخن گویی به فصاحت و بلاغت . تیززبانی . گشاده زبانی . سخن گفتن به گشادگی : مه روی پوشیده در زیر میغبه گوهرزبانی درآمد چو تیغ.نظامی .
-
تیززبان
لغتنامه دهخدا
تیززبان . [ تیزْ، زَ ] (ص مرکب ) زبان آور و بلیغو فصیح . (ناظم الاطباء). ذلق . ذلیق . حلیف . طلق اللسان . طلیق اللسان . حلیف اللسان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تیززبانی و تیز و دگر ترکیبهای آن شود.
-
طلاقت
لغتنامه دهخدا
طلاقت . [ طَ ق َ ] (ع مص ) گشادگی زبان . (مهذب الاسماء). ذلاقت . گشاده زبانی . فصاحت . گشاده زبان شدن . (زوزنی ) (منتخب اللغات ). تیزی زبان . زبان آوری . طلاق . تیززبان شدن . تیززبانی . لقلقه . (غیاث ) (آنندراج ). || گشاده روی شدن . (تاج المصادر) (من...
-
ذلق
لغتنامه دهخدا
ذلق . [ ذَ ل َ / ذَ ] (ع مص ) ذلاقت . تیز شدن سنان یا کارد و مانند آن . تیززبانی . تیز شدن زفان و سنان . (تاج المصادر بیهقی ). ذَلق لسان و ذَلَق لسان تیز و فصیح گردیدن زبان . تیززبان شدن . (زوزنی ). || بی آرامی . بی آرام شدن . (تاج المصادر بیهقی ). |...
-
ذلاقت
لغتنامه دهخدا
ذلاقت . [ ذَ ق َ ] (ع اِمص ) ذَلَق . تیززبانی . فصاحت . زبان آوری . طلاقت . گشاده زبانی . گشادگی زبان . (مهذب الاسماء). || (مص ) ذلاقت لسان ؛ تیز و فصیح شدن زبان . || تیززبان شدن . فصیح شدن : جماعتی که مجتمعآن مقام و مستمع آن کلام بودند از فصاحت آن س...
-
عارضة
لغتنامه دهخدا
عارضة. [ رِ ض َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث عارض . || صفحه ٔ رخسار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || حاجت . (اقرب الموارد). || حادثه و پیش آمد : تا بر تن تو سهل نشد ریح عارضه اندیشه ٔ تو بر دل ما بود چون جبل . سوزنی . || بیماری . کسالت . مرض : دارو سبب درد ش...