کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیزدندان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیزدندان
لغتنامه دهخدا
تیزدندان . [ دَ ] (ص مرکب ) که دندانی تیز و درنده دارد. که دندانی تند و نوک تیز دارد. درنده . برنده . برا : ابا وی بر آن گاه آرام و نازنشستی یکی تیزدندان گراز. فردوسی .ز دَد، تیزدندانتر از شیر نیست که اندر دلش بیم شمشیر نیست . فردوسی .که گر پروری بچه...
-
جستوجو در متن
-
خباییدن
لغتنامه دهخدا
خباییدن . [ خ َ دَ ] (مص ) خاییدن . دندان نرم کردن . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) : از آن کرده ست محنت تیزدندان که حلق دشمنانت را خباید.؟
-
شمهذة
لغتنامه دهخدا
شمهذة. [ ش َ هََ ذَ ] (ع ص ) شمهذ. سگ سبک تیزدندان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به معانی شهمذ. (منتهی الارب ). رجوع به شمهذ شود.
-
شمهذ
لغتنامه دهخدا
شمهذ. [ ش َ هََ ] (ع اِ) آهن . حدید. (ناظم الاطباء). || ابزار آهنی . (از اقرب الموارد). || (ص ) تیز از هرچیزی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سگ سبک تیزدندان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
نیک مردی
لغتنامه دهخدا
نیک مردی . [ م َ ] (حامص مرکب ) صلاح . پارسائی . تقوی . پرهیزگاری : هم پایه ٔ آن سران نگردی الا به طریق نیک مردی . نظامی .به نیک مردی در حضرت خدای قبول میان خلق به رندی و لاابالی فاش . سعدی . || گذشت . بزرگواری : بگفتا نیک مردی کن نه چندان که گردد خی...
-
ستمکاری
لغتنامه دهخدا
ستمکاری . [ س ِ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل ستمکار. ظالمی . ستمگری . جور. ظلم : این کارد نه از بهر ستمکاری کردندانگورنه از بهر نبیذ است بچرخشت . رودکی .داده ست بدو ایزد خلق همه عالم راوایزد نکند هرگز بر خلق ستمکاری . منوچهری .در طاعت بیطاقت و بی توش چرایی...
-
ترحم
لغتنامه دهخدا
ترحم . [ ت َ رَح ْ ح ُ ] (ع مص )بخشودن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). ببخشودن . (زوزنی ). بخشودن و مهربان شدن ، و با لفظ کردن و آمدن و فرستادن به صله ٔ «بر» مستعمل . (آنندراج ). مهربانی کردن بر کسی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رحم و شفقت و نرم...
-
بچه
لغتنامه دهخدا
بچه . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ) کودک . طفل . ولید. زاک . صبی . طفل و بچه ٔ آدمی و حیوان . (از آنندراج ). ولد. فرزند. (فرهنگ شعوری ). ولیده . کودک نارسیده . کر. کره . بره . نتاج . نتیجه . زائیده ٔ انسان یا حیوان ، در انسان تا به سن بلو...
-
چندان
لغتنامه دهخدا
چندان . [ چ َ ] (ق مرکب )مقداری باشد مجهول و غیرمعین . (برهان ). مقدار نامعین و نامعلوم . (ناظم الاطباء). || گاهی بجای لفظ آنقدر استعمال میکنند. (از برهان ). آن مقدار. (رشیدی ). بمعنی آن مقدار است ، همانطوریکه «چندین » بمعنی این مقدار میباشد. (از انج...
-
درنگ
لغتنامه دهخدا
درنگ . [ دِ رَ ] (اِ) تأخیر. (برهان ) (جهانگیری ) (لغت محلی شوشتر، خطی ). دیرکرد. ضد عجله . مقابل شتاب . کسی که به شغلی مشغول باشد و دیرگه به آن کار ماند. (اوبهی ). دیری و تأخیر. (ناظم الاطباء). کندی . آهستگی . فرصت . (غیاث ). بطوء. (دهار). آرامی ....
-
دندان
لغتنامه دهخدا
دندان . [ دَ ] (اِ) سن . (ترجمان القرآن ) (از برهان ) . هر یک از ساختمان های سخت استخوانی که در دو فک بالا و پایین مهره داران (یا در بسیاری از مهره داران پست ) در سایر استخوانهای جدار دهان یا حلق جایگزین اند و برای گرفتن و جویدن غذا و نیز به عنوان سل...
-
گاه
لغتنامه دهخدا
گاه . (اِ) سریر. تخت آراسته ٔ پادشاهان را. (صحاح الفرس ). تخت پادشاهان . (جهانگیری ) کرسی . (مهذب الاسماء). اورنگ . صندلی . عرش : بهرام آنگهی که بخشم افتی بر گاه اورمزد درافشانی . دقیقی .ز گنجه چون بسعادت نهاد روی براه فلک سپرد بدو گنج و ملک و افسر و...
-
آراستن
لغتنامه دهخدا
آراستن . [ ت َ ] (مص ) (از پهلوی آرو، ایستادن ، برخاستن ، دور شدن ) زیب . زین . تقیین . تزیین . تجمیل . تحلیه . توشیح . تزویق . زبرجه . بزیب و زینت مزیّن کردن . تحسین کردن . متحلی کردن . آمودن . زیورکردن . آذین کردن . بگلگونه و غازه کردن : شاه دیگر ر...