کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیزدم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیزدم
لغتنامه دهخدا
تیزدم . [ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دارای نفس تند و سوزان باشد. (ناظم الاطباء). خشمناک : چو شیر ژیان شد بر پیلسم برآویخت با آتش تیزدم . فردوسی .برفتم بسان نهنگ دژم مرا تیزچنگ و ورا تیزدم . فردوسی .بغرید چون تیزدم اژدهابزد خنجرآمد ز دستش رها. فردوسی .چون تن...
-
جستوجو در متن
-
هرزه خوار
لغتنامه دهخدا
هرزه خوار. [ هََ زَ / زِ خوا / خا ] (نف مرکب ) پرخور. بدخوراک . کسی که بدون رعایت تناسب و نظم غذا میخورد : چون تنور ازنار نخوت هرزه خوار و تیزدم چون فطیر از روی فطرت بدگوار و جانگزای .خاقانی .
-
بدگوار
لغتنامه دهخدا
بدگوار. [ ب َ گ ُ ] (نف مرکب ) که بد گوارد. که بد هضم شود. دژگوارد. بطی ءالانهضام . بطی ءالهضم . سَیَّی ٔالهضم . بدگوارد. (از یادداشتهای مؤلف ) : این راز نعمت تو طعامی است خوش مزه و آن راز سطوت توشرابیست بدگوار. مسعودسعد.شراب خرمایی ... غلیظ و بدگوا...
-
جانگزای
لغتنامه دهخدا
جانگزای . [ گ َ ] (نف مرکب ) جانگزا. زهر و امثال آن . (شرفنامه ٔمنیری ). نابودکننده ٔ روح . برابر جان فزای . کشنده . ممیت . جانگزا : چون باد دمان از پسش سوفرای همی تاخت با نیزه ٔ جانگزای . فردوسی .جهان جانگزای است و او جانفزای جهان گم کننده ست و او ر...
-
زادشم
لغتنامه دهخدا
زادشم . [ ش َ ] (اِخ ) نام جد افراسیاب است . (شرفنامه ٔ منیری ). نام پدر افراسیاب است و بعضی گویند نام جد افراسیاب است که پدر پدرباشد . (برهان قاطع). و بعضی گفته اند لقب پشنگ پدر افراسیاب بوده است . (آنندراج ). نام پدر افراسیاب است . (جهانگیری ). و ن...
-
دژم کردن
لغتنامه دهخدا
دژم کردن . [ دُ ژَ / دِ ژَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندوهگین کردن . اندوهناک ساختن : دژمش کرد درم لاجرم به آخرکارستوده نیست کسی کو سزای لاجرمست . ناصرخسرو.- دژم کردن بخت کسی ؛ تیره کردن بخت او : مکن بخت فرزند خود را دژم ببینی دل خویش زین پس به غم . فردوس...
-
بتفوز
لغتنامه دهخدا
بتفوز. [ ب َ ] (اِ) بتفور. بتپوز. گرداگرد دهان . (ناظم الاطباء). پوز. (شرفنامه ٔ منیری ). پیش آمدگی و برجستگی . فک اعلی و اسفل و بالتبع بینی و دهان چارپایان چون گوسفند و اسب و آهو. چهارپایان را بیرون دهن باشد. گرداگرد دهن . (آنندراج ). پتفوز. بتپوز. ...
-
تنور
لغتنامه دهخدا
تنور. [ ت َ ] (اِ) لفظی است مشترک میان فارسی و عربی و ترکی بمعنی محل نان پختن . (برهان ) (آنندراج ). جایی که در آن نان پزند. (ناظم الاطباء). محل طبخ نان است و آن خم مانند است ... (انجمن آرا). و آن چیزی میباشد که از گِل سرخ به هیئت خمره ٔ بزرگی بی ته ...
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از آن خارج می گردد. (از ناظم الاطباء). به معنی نفس است و سراب و دلنواز و روح بخش و جان پرور ...
-
ب
لغتنامه دهخدا
ب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه ، لاقه . (المزهر ص 160). قلقله و هوائیست . (برهان در کلمه ٔ هفت حرف هوائی ). و در حساب جُ...