کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیزبین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیزبین
لغتنامه دهخدا
تیزبین . (نف مرکب ) تیزچشم ... معروف . (آنندراج ). کسی که دور را خوب می بیند. (ناظم الاطباء). دقیق . بادقت . کنجکاو. (فرهنگ فارسی معین ) : زودرو عزم او فراز و نشیب تیزبین حزم او سپید و سیاه . ابوالفرج رونی .گل بی خار اندر گلشن دهربه چشم تیزبین کی می ...
-
جستوجو در متن
-
تیزبصر
لغتنامه دهخدا
تیزبصر. [ ب َ ص َ ] (ص مرکب ) تیزبین و تندنظر. (ناظم الاطباء). رجوع به تیزبین و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
موی بین
لغتنامه دهخدا
موی بین . (نف مرکب ) که موی را ببیند. که چشمی تیزبین داشته باشد و موی را ببیند و تشخیص دهد. (از یادداشت مؤلف ). || باریک بین . تیزبین . (از یادداشت مؤلف ) : سنانش از موی باریکی سترده ز چشم موی بینان موی برده .نظامی .
-
بیش بین
لغتنامه دهخدا
بیش بین . (نف مرکب ) بسیاربین . تیزبین . دوربین . که بسیار بیند. که دور بیند : بیش بین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب راهوار ایدون چو کبک وراسترو همچون کلنگ .منوچهری .
-
گران نعل
لغتنامه دهخدا
گران نعل . [ گ ِ ن َ ] (ص مرکب ) دارای نعل سنگین . چهارپائی که نعل بزرگ دارد. || بزرگ سم . پهن سم و آن از محسنات اسب است : قوی پشت و گران نعل و سبک خیزبه دیدن تیزبین و در شدن تیز.نظامی .
-
شیشلنگ
لغتنامه دهخدا
شیشلنگ . [ شی ش َ ل َ ](اِ) سیسارک . سیسالک . سیسالنگ . (فرهنگ فارسی معین ).پرنده ٔ شکاری دورپرواز تیزبین به اندازه ٔ مرغ خانگی . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
شاهی
لغتنامه دهخدا
شاهی . (ع ص ) تیزنظر. رجل شاهی البصر؛ مرد تیزنظر. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).- شاهی البصر و شاه البصر و شایه البصر ؛ تیزبین . (از نشوء اللغة ص 16). رجوع به شاه البصر شود.
-
مراحل گزین
لغتنامه دهخدا
مراحل گزین . [ م َ ح ِ گ ُ ] (نف مرکب ) کنایه از دائم السفرو کثیرالسفر که از منزلی به منزلی رود : صیدگری بود عجب تیزبین بادیه پیمای و مراحل گزین .نظامی .
-
صیدگر
لغتنامه دهخدا
صیدگر. [ ص َ / ص ِ گ َ ] (ص مرکب ) صیدگیر. شکارچی . صیاد. شکارگر : صیدگری بود عجب تیزبین بادیه پیمای و مراحل گزین . نظامی .صیدگری دام به صحرا کشیدبر سر ره رخت تمنا کشید.میرخسرو (از آنندراج ).
-
انیسة
لغتنامه دهخدا
انیسة. [ اَ س َ ] (ع ص ) مؤنث انیس یعنی زن انس گیرنده . (ناظم الاطباء). || (اِ) مرغی است تیزبین ، آواز آن به شتر نر ماند و نزدیک آبها جای گیرد و رنگی زیبا دارد. (صبح الاعشی ج 2 ص 66). || آتش و نار. (ناظم الاطباء). آتش . (آنندراج ).
-
تیزرای
لغتنامه دهخدا
تیزرای . (ص مرکب ) المعی . اوذعی . (نصاب الصبیان ). زودیاب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تیزبین . تیزبصر : چه دیدم ، تیزرایی تازه روئی مسیحی بسته در هر تار موئی . نظامی .دست به هم سود شه تیزرای وز سر کین دید سوی پشت پای . نظامی .رجوع به تیز و دیگر ترک...
-
زودرو
لغتنامه دهخدا
زودرو. [ رَ / رُو ] (نف مرکب ) مرادف تیزرو. (آنندراج ). زودرونده . تندرو. سریعالحرکه . (فرهنگ فارسی معین ). سریعالحرکه و شتابان و بادپا. (ناظم الاطباء). سبک رو. تندرو. تیزرو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ستاره اندر مستقیمی زودرو باشد. (التفهیم بیرونی ...
-
غربة
لغتنامه دهخدا
غربة. [ غ َ ب َ ] (ع اِ) دوری : نوی غربة؛ دوری دور، غربةالنوی ؛ دوری آن . (منتهی الارب ). یقال : نوی غربة؛ ای بعیدة. دور شدن . || اسم مرة از غرب . (اقرب الموارد). غروب . || از اسماء عسل . (المزهر سیوطی ص 242). || (اِمص ) حدت . تیزی . || (ص ) دوربین و...
-
ژرف بین
لغتنامه دهخدا
ژرف بین . [ ژَ ] (نف مرکب ) متعمق . باریک بین . غوررس . عمیق . نافذالنظر. تیزچشم . تیزبین . ژرف اندیش . ژرف نگاه . ژرف نگر : چه بیند بدین اندرون ژرف بین چه گوئی تو ای فیلسوف اندر این . ابوشکور. یکی ژرف بین است شاه یمن که چون او نباشد به هر انجمن . فر...