کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیر تخش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خانه ٔ تیر
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ تیر. [ ن َ / ن ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خانه ٔ عطارد که برج جوزاست و آن از بروج بادی است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
تیر افکندن
لغتنامه دهخدا
تیر افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تیر انداختن . پرتاب کردن تیر : یکی تیری افکند در ره فتادوجودم نیازرد و رنجم نداد. سعدی (بوستان ).|| کنایه از دعای بد کردن و طعنه زدن . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
تیر امان
لغتنامه دهخدا
تیر امان . [ رِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) سلاطین چون کسی را امان دهند و خواهند که مزاحمتی از لشکریان به او نرسد تیری که نام پادشاه بر آن نقش کرده باشد از جعبه ٔ خاص به او دهند و این نشان امان باشد. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ) : تا تیر هلاکم بزنی ...
-
تیر انداختن
لغتنامه دهخدا
تیر انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تیر افکندن بر چیزی . (آنندراج ). پرتاب کردن تیر. (ناظم الاطباء). گشاد دادن تیر از کمان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : غلامان تیر انداختن گرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 111). رمضان تمام شد و امیر عید بکرد و خصمان آمده...
-
تیر بوته
لغتنامه دهخدا
تیر بوته . [ رِ / رْ ت َ / ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از صنایع و آن چنان است که تیراندازان کامل بر آماج ، به تیرهائی که از کمان افکنده باشند گلها و جانوران نقش کنند. (آنندراج ) : بی تو رفتم سوی گلشن خلعتم را پیش کردهمچو تیر بوته شاخ گل دلم ر...
-
تیر پرتاب
لغتنامه دهخدا
تیر پرتاب . [ رِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تیر پرتابی . نوعی از تیر که بسیار دور می رود اما بر نشانه نمی رسد. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). || در بهار عجم نوشته که به معنی تیر هوائی نیز آمده . (غیاث اللغات ). تیر هوائی را نیز گو...
-
تیر پرتابی
لغتنامه دهخدا
تیر پرتابی . [ رِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) منسوب به تیر پرتاب : به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی هواگرفت زمانی ولی به خاک نشست . حافظ (از آنندراج ).کبوتر فلک از بیم تیر پرتابی چو سایه آمد و بر خاک رهگذر افتاد. طالب آملی (ایضاً).رجوع به ماده ٔ...
-
تیر تظلم
لغتنامه دهخدا
تیر تظلم . [ رِ ت َ ظَل ْ ل ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آه مظلومان باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء).
-
تیر چرخ
لغتنامه دهخدا
تیر چرخ . [ رِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از عطارد است . (برهان ) (از غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : در دل خاره در روم چو شرارتیر چرخم که سخت کارگرم . حیاتی گیلانی (از آنندراج ). || چیزی باشد مانند تیرهوائی که از آهن سازند ...
-
تیر خلاص
لغتنامه دهخدا
تیر خلاص . [ رِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تیری که با رولور پس از تیرباران محکومی در مغزش خالی کنند سرعت مرگ محکوم را.
-
تیر خوردن
لغتنامه دهخدا
تیر خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بنفسه کنایه از خسته شدن به زخم تیر. کنایه از رسیدن تیر بر چیزی . (آنندراج ). اصابت تیر بر چیزی یا بر کسی . زخمی شدن از تیرکمان یا تیر تفنگ وجز اینها : چو موش آنکه نان و پنیرش خوری به دامش درافتی وتیرش خوری ....
-
تیر زدن
لغتنامه دهخدا
تیر زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) تیر انداختن . به تیر زخم زدن کسی را. با تیر خسته کردن کسی یا شکاری را. مجروح کردن : سروبالای کمان ابرو اگر تیر زندعاشق آن است که بر دیده نهد پیکان را. سعدی .تا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح یا جان بدهم یا بدهی تیر امانم . ...
-
تیر ساز
لغتنامه دهخدا
تیر ساز. [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به اضافت به معنی مضراب و زخمه . (آنندراج ). مضراب ساز. (غیاث اللغات ) : چو تیر ساز، خود در دلنشینی ید طولاش در سحرآفرینی .محسن تأثیر (در تعریف مطرب ، از آنندراج ).
-
تیر سحر
لغتنامه دهخدا
تیر سحر. [ رِ س َح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روشنی صبح کاذب است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آه سحری را گویند که از روی سوز و درد باشد. (برهان ). آه سحر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : کاغذین جامه هدف وار علی اﷲ زنیم تا به تیر سح...
-
تیر شهاب
لغتنامه دهخدا
تیر شهاب . [ رِ ش ِ / ش َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) درخش هایی که به شب در آسمان از سویی به سویی شوند همچو تیر پران : دوش چو سلطان چرخ تافت به مغرب عنان گشت ز تیر شهاب روی هوا پرسنان . خاقانی .بود چو در درع ابر لمعه ٔ شمشیر برق بر زره کهکشان آتش تیر ش...