کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیرگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیرگر
لغتنامه دهخدا
تیرگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) همان تیرساز بدون اضافت ... (آنندراج ). سازنده ٔ تیر. (ناظم الاطباء). تیرساز. آنکه تیر سازد. براء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سهام . نابل . نبال . (دهار). نشاب . (منتهی الارب ) : ز هجر تیر گر خواهد جدا افتاد جان از من که گزگز ...
-
جستوجو در متن
-
تیرگری
لغتنامه دهخدا
تیرگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل تیرسازی . (ناظم الاطباء). عمل تیرگر. رجوع به تیرگر شود.
-
احواذ
لغتنامه دهخدا
احواذ. [ اِح ْ ] (ع مص ) سخت راندن . (منتهی الارب ). نیک براندن . (تاج المصادر بیهقی ). نیک راندن . (زوزنی ). || احواذ ثوب ؛ گرد آوردن جامه را. || احواذ صانع قِدْح را؛ سبک ساختن تیرگر تیر را.
-
تیرساز
لغتنامه دهخدا
تیرساز. (نف مرکب ) تیرگر. (آنندراج ). کسی که تیر می سازد. (ناظم الاطباء). سازنده ٔ تیر. نابل . نبال : چو کوتاهیی بیند از تیرسازکند در زدن همچو رمحش دراز.ملاطغرا (از آنندراج ).
-
نشاب
لغتنامه دهخدا
نشاب . [ ن َش ْ شا ] (ع ص ) تیرگر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تیرساز. (ناظم الاطباء). || رامی . تیرانداز. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || تیرفروش . (فرهنگ خطی ). || آنکه تیر می گیرد. (ناظم الاطباء). گیرنده ٔ تیرها. (از...
-
پیکانگر
لغتنامه دهخدا
پیکانگر. [ پ َ/ پ ِ گ َ ] (ص مرکب ) نصال . (دهار). آنکه پیکانها بسازد، از عالم تیرگر و کمان گر. (آنندراج ) : اینقدر پیکان که در یک زخم ماست در دکان هیچ پیکانگر نبود. کلیم .به پیکانگرش مایه داده سپهرز فولاد هم جوهر تیغ مهر.طغرا.
-
نبالة
لغتنامه دهخدا
نبالة. [ ن ِ ل َ ] (ع مص ) تیرگری کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) تیرگری . (آنندراج ) (منتهی الارب ). حرفه ٔ نبال . تیرسازی . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). شغل تیرسازی و تیرگری . (ناظم الاطباء). حرفه ٔ تیرگر. (از المنجد).
-
حرف حرفت
لغتنامه دهخدا
حرف حرفت . [ ح َ ف ِ ح ِ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پساوند حرفت . شمس قیس گوید: و آن گاف و راء است که در اواخر اسامی معنی حرفت دهد، چنانکه زرگر و کاسه گر و تیرگر . (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 167).
-
نبال
لغتنامه دهخدا
نبال . [ ن َب ْ با ] (ع ص ) خداوند تیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تیردار. (منتهی الارب ). صاحب تیر. (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || تیرانداز. (از المنجد). || تیرفروش . (مهذب الاسماء). || تیرساز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء...
-
نابل
لغتنامه دهخدا
نابل . [ ب ِ ] (ع ص ) صاحب تیر. (منتهی الارب ). تیردار. (دهار). کسی که با خود تیر داشته باشد. (اقرب الموارد). || تیرساز. (منتهی الارب ). تیرگر. (دهار). سازنده ٔ تیر. (المنجد). || تیرانداز. ماهر در تیراندازی . (منتهی الارب ). ماهر در تیراندازی . (المن...
-
مقصود هروی
لغتنامه دهخدا
مقصود هروی . [ م َ دِ هَِ رَ ](اِخ ) مولانا یوسف شاه مشهور به درویش مقصود تیرگر از شاعران قرن دهم هجری است . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن آرد: «اصلش از بخارا یا هرات است ... در مشهد مقدس به کمال تقدس زندگانی می نمود و به عمرنود سالگی جاده ٔ آخرت پیمود... اغ...
-
طیار
لغتنامه دهخدا
طیار.[ طَی ْ یا ] (ع ص ) فرس ٌ طیارٌ؛ اسب تیزخاطر. اسب چست و چالاک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) پرنده . (مهذب الاسماء). و النوع الطیارات منها [ من الذریح ] یسمی «ازغلال ». (ابن البیطار) : چو مرکبیست بزیر تو آن مبارک خنگ که نگذرد به گه تاختن ا...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (پسوند) مرادف گار باشد، همچون : آموزگار و آموزگر که از هر دو معنی فاعلیت مفهوم میگردد. (برهان ). استعمال این لفظ در چیزی کنند که جعل جاعل را تصرف در هیئت آن چیز باشد، چون : شمشیرگر و زرگر مجاز است ، زیرا که جعل و جاعل را در ذات زر و آهن ه...
-
غزنوی
لغتنامه دهخدا
غزنوی . [ غ َ ن َ ] (اِخ ) (متوفی به سال 556 هَ .ق .) اشرف الدین حسن بن محمد حسینی غزنوی ، مکنی به ابومحمد و مشهور به اشرف ، از فصحای بزرگ اواسط قرن ششم هجری قمری است . درباره ٔ نام او هیچیک از مآخذ اختلافی ندارند و خود نیز در اشعار خویش حسن را غالبا...