کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیره و تار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیره و تار
لغتنامه دهخدا
تیره و تار. [ رَ / رِ وُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) سیاه و ظلمانی : هوا تیره و تار شد. دنیا در چشمم تیره و تار شد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تیره ، و تار شود.
-
واژههای مشابه
-
هم تیره
لغتنامه دهخدا
هم تیره . [ هََ رَ / رِ ] (ص مرکب ) هم قبیله . دو تن که از یک تیره باشند، یا دو میوه که گروه ساختمانی مشابه دارند. (یادداشتهای مؤلف ).
-
باب تیره
لغتنامه دهخدا
باب تیره . [ ب ِ رَ ] (اِخ ) رجوع به باب تیر شود.
-
تیره گردانیدن
لغتنامه دهخدا
تیره گردانیدن . [ رَ / رِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تکدیر. تیره کردن .
-
تیره زیاس
لغتنامه دهخدا
تیره زیاس . [ رِ ] (اِخ ) خدای شهر تب (از شهرهای باستانی مصر)که مردم این شهر او را پرستش می کردند. (از لاروس ).
-
تیره شبان
لغتنامه دهخدا
تیره شبان . [ رَ ش َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بیرانوند. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 67).
-
تیره نهاد
لغتنامه دهخدا
تیره نهاد. [ رَ / رِ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) بدسرشت . تیره گهر : از صبح حشر تیره نهادان الم کشدیوسف ز روی آینه خجلت نمی کشد. صائب (از آنندراج ).رجوع به تیره شود.
-
تیره تلی
لغتنامه دهخدا
تیره تلی .[ رَ / رِ ت ُ ] (اِ) آلوی چینی . تولی . چاکشو. برود.درختی است . (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
چشمه ٔ تیره گون
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ تیره گون . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )کنایه از شب . (آنندراج ). کنایه از شب ظلمانی .
-
جستوجو در متن
-
تار شدن
لغتنامه دهخدا
تار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تار گشتن . تار گردیدن . تیره شدن . تاریک شدن : چنین گفت کاکنون سر بخت اوی شود تار و ویران شود تخت اوی . فردوسی .شمع خرد گیر چو دیدی که شدخانه ٔ این جادوی محتال تار. ناصرخسرو.- تار شدن چشم ؛ کم بینا شدن چشم .- تار شدن ...
-
تار
لغتنامه دهخدا
تار. (ص ) محمد معین در حاشیه ٔ برهان قاطع آرد: اوستا: تثره (تاریک ) (از تمسره ، تنسره )، هندی باستان : تمیسره (تاریک )، پهلوی : تار ، کردی : تاری ،افغانی : تور ، استی : تلینگه ، تلینگ (تاریکی ، تاریک )، تر (کثیف ، غمگین )، بلوچی : تار ، سریکلی : تار ...
-
تار و تنگ
لغتنامه دهخدا
تار و تنگ . [رُ ت َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) تیره و تار. سخت تیره . تاریک و سخت : ز گشت دلیران بر آن دشت جنگ چو شب گشت آوردگه تار و تنگ . فردوسی .- تار و تنگ آوردن ؛ تیره و تار کردن . تاریک و سخت ساختن : به انبوه لشکر بجنگ آوریدبر ایشان جهان تار و تنگ...
-
تاریک و تنگ
لغتنامه دهخدا
تاریک وتنگ . [ ک ُ ت َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) تیره و سخت . تار و تنگ . تاریک و سخت . تیره و تار : نباشد مرا زین سپس با تو جنگ ببینی کنون روز تاریک و تنگ . فردوسی .رجوع به تار و تنگ شود.