کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیره ترگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تیره بصر
لغتنامه دهخدا
تیره بصر. [ رَ / رِ ب َ ص َ ] (ص مرکب ) کور. نابینا. تیره بین . تیره چشم : در فراق تو از آن سوخته تر باد پدربی چراغ رخ تو تیره بصر باد پدر. خاقانی .رجوع به تیره بین وتیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره بین
لغتنامه دهخدا
تیره بین . [ رَ / رِ] (نف مرکب ) تیره بصر. کور. || نابخرد. نادان . نامدرک . که از فهم حقیقت عاجز بود : وگر زآنکه جانی بود تیره بین نه آرایش داد داند نه دین . اسدی (گرشاسب نامه ).رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره پاباغ
لغتنامه دهخدا
تیره پاباغ . [ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حاجی آباد ایزدخواست است که در بخش داراب شهرستان فسا واقع است و 229 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
تیره تن
لغتنامه دهخدا
تیره تن . [ رَ / رِ ت َ ] (ص مرکب ) سیاه اندام . کالبد سیاه و تاریک : پدید آمد از دور چیزی درازسیه رنگ و تیره تن و تیزتاز. فردوسی .فرزند تو این تیره تن خامش خاکی است پاکیزه خرد نیست نه این جوهر گویا. ناصرخسرو.رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره جان
لغتنامه دهخدا
تیره جان . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) تیره روان . بدنهاد. مضر. نادرست . گمراه و بدسرشت : تو ای بهمن جادوی تیره جان براندیش از کردگار جهان . فردوسی .رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره چشم
لغتنامه دهخدا
تیره چشم . [ رَ / رِ چ َ / چ ِ ](ص مرکب ) کور. نابینا. (از فهرست ولف ) : ز لشکر دو بهره شده تیره چشم سر نامداران ازو پر ز خشم . (شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 2 ص 329).اشعار پند و مدح بسی گفته است آن تیره چشم شاعر روشن بین .ناصرخسرو.
-
تیره چهر
لغتنامه دهخدا
تیره چهر. [ رَ / رِ چ ِ ] (ص مرکب ) مخفف تیره چهره . سیه روی . سیاه و تاریک : تو گفتی که اندر شب تیره چهرستاره همی برفشاند سپهر. فردوسی .رجوع به ماده ٔ بعد و تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره چهره
لغتنامه دهخدا
تیره چهره . [ رَ / رِ چ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) سیه چرده و آنکه دارای سیمای مکدر باشد. (ناظم الاطباء). تیره چهر. رجوع به ماده ٔ قبل و تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره حال
لغتنامه دهخدا
تیره حال . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) بدحال . (آنندراج ). مکدر. ملول . غمگین و پریشان سیه بخت : چون زلف یار کرد مرا چرخ خیره سرچون خال دوست کرد مرا دهر تیره حال . مجد همگر (از آنندراج ).رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره خاک
لغتنامه دهخدا
تیره خاک . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) تیره خاکدان . (ناظم الاطباء). رجوع به تیره خاکدان شود. || خاک سیاه . زمین تیره : به شاهی مرا داد یزدان پاک ز رخشنده خورشید تا تیره خاک . فردوسی .که آن نامور تا نگردد هلاک نغلتد چو مار اندرین تیره خاک . فردوسی .وگر دو...
-
تیره خاکدان
لغتنامه دهخدا
تیره خاکدان . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کنایه از دنیای فانی است . (آنندراج ). تیره خاک . دنی . (ناظم الاطباء) : فلسی شمر ممالک این سبز بارگاه صفری شمر فذلک این تیره خاکدان . خاقانی .رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره خال
لغتنامه دهخدا
تیره خال . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) خال سیاه : به کنج لبش بر یکی تیره خال که بردی دل زاهدان را ز حال . (یوسف و زلیخای منسوب به فردوسی ).رجوع به تیره شود.
-
تیره خرد
لغتنامه دهخدا
تیره خرد. [ رَ / رِ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) نادان و کودن . (ناظم الاطباء). بداندیشه . تاریک عقل : قیاس خشم بود دشمنان تیره خردقیاس صرصر و پشته ست و آتش و حراق .میر معزی (از آنندراج ).رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره خوار
لغتنامه دهخدا
تیره خوار. [ رَ/ رِ خوا / خا ] (نف مرکب ) سیاه خوار. که سیاهی خورد. (صفت قلم ). که غذایش سیاه و تیره است : تیره ست زهره پیش ضمیر منیر من خوار است تیر زی قلم تیره خوار من . ناصرخسرو.رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تیره دست
لغتنامه دهخدا
تیره دست . [رَ / رِ دَ ] (ص مرکب و اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم است . (برهان ). دنیا. (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). کنایه از دنیا و عالم جسمانی بود. (انجمن آرا).