کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیررس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شکاردوانی
لغتنامه دهخدا
شکاردوانی . [ ش ِ دَ ] (حامص مرکب ) راندن نخجیران به جایی که شکردن آنان سهل گردد. (یادداشت مؤلف ). آهوگردانی . رم دادن شکار تا به تیررس آید. شکارگردانی .
-
زویلةالمهدیة
لغتنامه دهخدا
زویلةالمهدیة. [ زَ ل َ تُل ْ م َ دی ی َ ] (اِخ ) شهری است به افریقیه نزدیک مهدیه که میان آن و مهدیه یک تیررس فاصله است . (از معجم البلدان ). رجوع به معجم البلدان و مهدیه و نزهة القلوب ج 3 ص 272 شود.
-
باشین
لغتنامه دهخدا
باشین . (اِخ ) صورتی از نام شهری در غرجستان که بصورت آبشین و افشین نیز در ترجمه ٔ سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج آمده است و گوید بفاصله ٔ یک تیررس در ساحل شرقی مرغاب علیا و بمسافت چهار منزل بالای مروالرود واقع بوده است . رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ترج...
-
ستائر
لغتنامه دهخدا
ستائر. [ س َ ءِ ] (ع اِ) (آلة...) از آلات محاصره است که بوسیله ٔ آن خویش رااز تیررس محافظت کنند و در حصارها و کشتیها خود را بوسیله ٔ آن از خطر نگاه دارند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 138). || پوشش . (آنندراج ). || ج ِ ستاره . (منتهی الارب ). || (اصطلاح عرفا...
-
تیرپرتاب
لغتنامه دهخدا
تیرپرتاب . [ پ َ ] (اِ مرکب ) فاصله ای که تیرانداز بطور متوسط تواند تیر اندازد. تیررس . مسافت پرتاب شدن تیری .مسافتی که یک تیر پیماید، چون بیفکنند : دگر گنج پردرّ خوشاب بودکه بالاش یک تیرپرتاب بودکه خضرا نهادند نامش روان همان تازیان نامور بخردان . فر...
-
آماج
لغتنامه دهخدا
آماج . (اِ) خاک توده کرده که نشان تیر بر آن نصب کنند. آماجگاه :گر موی بر آماج نهی موی بدوزی وین از گهر آموخته ای تو نه بتلقین . فرخی .چنان چون سوزن از وَشّی ّ و آب روشن از توزی ز طوسی بیل بگذاری به آماج اندرون بیله . فرخی .چو تیر انداختی در روی دشمن ...
-
پرتاب
لغتنامه دهخدا
پرتاب . [ پ َ ] (اِ) تیر پرتاب . نوعی تیر که آنرا بسیار دور توان انداخت . (برهان ). مرّیخ . تیرپرتاب . (ملخص اللغات حسن خطیب ) (دهّار) : اگر خوانند آرش را کمانگیرکه ازساری بمرو انداخت او تیرتو اندازی بجان من ز گوراب همی هر ساعتی صد تیر پرتاب . فخرالد...
-
جرجانیه
لغتنامه دهخدا
جرجانیه . [ ج ُ نی ی َ ] (اِخ ) معرب گرگانچ . نام قصبه ای است در بلاد خوارزم . (از معجم البلدان ). در سرزمینهای خلافت شرقی چنین آمده : ایالت خوارزم در اوایل قرون وسطی دو کرسی داشت : یکی در جانب باختری یعنی جانب ایرانی رود جیحون موسوم به جرجانیه یا ار...
-
رس
لغتنامه دهخدا
رس . [ رَ ] (نف مرخم ، ن مف مرخم ) رسنده . وارسنده . همیشه بطور ترکیب استعمال می شودمانند دسترس یعنی چیزی که می توان بدان دست رسانید و... (ناظم الاطباء). به معنی فاعل که وارسنده باشد. (برهان ). رسنده به چیزی و در این معنی غیر مرکب مستعمل نیست چون داد...
-
برسر
لغتنامه دهخدا
برسر. [ ب َ س َ ] (ق مرکب ) باضافه . بعلاوه .اضافه بر آن . علاوه برآن . فضله . زیادتی : برآمد چهل سال و برسر دو ماه که تا بر نهادم ز شاهی کلاه . فردوسی .چو سی سال بگذشت برسر دو ماه پراکنده شد فر و اورند شاه . فردوسی .هرچه باید در آدمی زهنرداشت آن جمل...
-
تیر
لغتنامه دهخدا
تیر. (اِ) معروف است و به عربی سهم خوانند. (برهان ). تیر که ازکمان جهد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 139). تیر کمان .(فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). ترجمه ٔ سهم ، و خدنگ و ناوک مترادف آن ، و این مجاز است و راست و راست رو کج گشاده ، سخت دلدوز، دیده دوز، جگردوز،...