کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تکان سخت خوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قره تکان
لغتنامه دهخدا
قره تکان . [ ق َ رَ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه نو بخش کلات شهرستان مشهد واقع در 28 هزارگزی جنوب خاوری کبودگنبد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 821 تن . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت و مالداری است ...
-
قره تکان
لغتنامه دهخدا
قره تکان . [ ق َ رَ ت ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع در 8هزارگزی جنوب باختری هشجین و 21 هزارگزی شوسه ٔ هروآباد به میانه .. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوایش معتدل است . سکنه ٔ آن 75 تن . آب آن ازدو رشته چشمه و مح...
-
پری تکان
لغتنامه دهخدا
پری تکان . [ پ َ رَ ت َ] (اِخ ) نام فریدن اصفهان بپارسی هخامنشی . پری تکان قدیم با ولایت اصفهان تطبیق میشود و قسمتی را از آن اکنون فریدن گویند . هرودوت آنرا پریکان آورده است .
-
تکان دادن
لغتنامه دهخدا
تکان دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) از جای خود حرکت دادن و راندن و لرزانیدن وجنبانیدن . (ناظم الاطباء). || جنبانیدن چنانکه دوای مایع را در شیشه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || به زیر و بالا بسختی و شدت پیاپی حرکت دادن ، چنانکه فرش قالین را برای فروریزا...
-
تکان تپه
لغتنامه دهخدا
تکان تپه . [ ] (اِخ ) یکی از 3 بلوک صاین قلعه (شاهین دژ کنونی ) است . و رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 70 شود.
-
تکان تپه
لغتنامه دهخدا
تکان تپه . [ ت ِ ت َ پ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهی است که در بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع است و 570 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
بی هول و تکان
لغتنامه دهخدا
بی هول و تکان . [ هََ / هُو ل ُ ت َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی ترس و از جای بدر رفتن . بی بیم و از جای بشدن . رجوع به هول و نیز رجوع به تکان شود.
-
جستوجو در متن
-
خوردن
لغتنامه دهخدا
خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص ) از گلو فرودادن و بلعیدن غذا و طعام و جز آن . (ناظم الاطباء). اوباریدن . بلع کردن . اکل . تناول . جاویدن چیزی جامد. (یادداشت مؤلف ). جویدن . خائیدن . (ناظم الاطباء) : تلخی و شیرینیش آمیخته ست کس نخورد نوش و شکر بآپیو...
-
هول
لغتنامه دهخدا
هول . [ هََ ] (ع اِ) ترس از کاری که راه آن دریافته نشود. (ازاقرب الموارد). ترس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار)(برهان ). خوف . بیم . (برهان ). هراس . رعب . وحشت . هیبت . (آنندراج ). مخافت . (از اقرب الموارد) : زان روز که پیش آیدت آن روز پر از هول ب...
-
درشت
لغتنامه دهخدا
درشت . [دُ رُ ] (ص ) زبر. زمخت . خشن . مقابل نرم و لین . اخرش . (تاج المصادر بیهقی ). اخشب . اِرْزَب ّ. (منتهی الارب ). اقض . (تاج المصادر بیهقی ). اقود. اکتل . (منتهی الارب ). ثقنة. (دهار). جادس .جاسی ٔ. جحنش . جرعب . جشیب . جلحمد. جِلَّوذ. خَشِب . ...
-
آب
لغتنامه دهخدا
آب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آن یکی از چهار عنصر قدماست و به عربی آن را ماء و بلال خوانند. و ابوحیّان و ابوالحیوة و ابوا...
-
جستن
لغتنامه دهخدا
جستن . [ ج َ ت َ ] (مص ) رها شدن . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). رهائی یافتن . رَستن . (ناظم الاطباء). خلاص شدن : ز بددست ضحاک تازی ببست به مردی ز چنگ زمانه بجست . فردوسی .که جستی سلامت ز کام نهنگ بگاه گریزش نکردی درنگ . فردوسی .پرستندگان آ...
-
عقاب
لغتنامه دهخدا
عقاب . [ ع ُ ] (ع اِ) مرغی است و عقاب تیزچنگال . (منتهی الارب ). مرغ شکاری سیاه . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). پرنده ای است از جوارح و چنگال داران که عرب آن را کاسر نامد. و گویند عقاب «سیّد» پرندگان است و نسر «عریف » آنها. عقاب را «خداریة» نیز نامن...
-
جا
لغتنامه دهخدا
جا. (اِ) معروف است که مکان و مقام باشد. (برهان ). محل . مَعان . مستقر. موضع: عَثار؛ جای هلاک و بدی . خُنُس ؛ جای آهوان . وَأطَه ؛ جای ژرف از آب و جای بلند و مرتفع. نَجد؛ جای بلند. مندح ، معاث ؛ جای فراخ . اَذین ؛ جائی که بانگ نماز از هر جهت در آنجا ...