کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تکان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
راعس
لغتنامه دهخدا
راعس . [ ع ِ ] (ع ص ) مرتعش و افشان . (از تاج العروس ). || مردی که هنگام خواب سرش را تکان دهد. (از تاج العروس ). || بعیر راعس ؛ شتری که هنگام راه رفتن سرش را تکان دهد. (ازتاج العروس ).
-
وول وول کردن
لغتنامه دهخدا
وول وول کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ،جنبیدن (بی صدا). تکان خوردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
جنبیدن
لغتنامه دهخدا
جنبیدن . [ جُم ْ دَ ] (مص ) حرکت کردن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تکان خوردن . لرزیدن . مضطرب شدن . (حاشیه ٔ برهان ).
-
شبر
لغتنامه دهخدا
شبر. [ ش َ ب َ ] (ع مص ) دست و پا تکان دادن هنگام سخن گفتن . (از دزی ج 1 ص 719).
-
نالرزاندنی
لغتنامه دهخدا
نالرزاندنی . [ ل َ دَ ] (ص لیاقت ) که قابل لرزاندن نیست . که نتوان آن را به لرزه درآورد. که ثابت و استوار و تکان ناخوردنی است .
-
ناتکانده
لغتنامه دهخدا
ناتکانده . [ ت َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که تکان داده نشده است . که تکانده نشده است .- درخت ناتکانده ؛ درختی که میوه اش را نتکانده ونچیده اند.
-
سر جنباندن
لغتنامه دهخدا
سر جنباندن . [ س َ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) سر تکان دادن . || سر تکان دادن ستایش و تحسین را. باتکان دادن سر نمودن خشنودی و رضایت را : به بایستگی خورد و جنباند سرکه خوردی ندیدم بدینسان دگر. نظامی .ز جنباندن بانگ چندین جرس سری در سماعش نجنباند کس . نظامی ...
-
هول دادن
لغتنامه دهخدا
هول دادن . [ هََ / هُو دَ ] (مص مرکب ) دفعةً تکان دادن کسی را به قصد افکندن او و بیشتر از جای بلند به گودال و جایی پست ، و ظاهراً این معنی بسبب بیمی که از افکندن کسی او را حاصل آیدبرخاسته است . || تهدید کردن . ترسانیدن .
-
عنان جنبانیدن
لغتنامه دهخدا
عنان جنبانیدن . [ ع ِ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) تکان دادن عنان . || بمجاز، راندن بر کسی : اگر بر اژدها و شیر جنگی بجنباند عنان خنگ زیور.عنصری .
-
تکاندن
لغتنامه دهخدا
تکاندن . [ ت َ دَ ] (مص ) تکان دادن . تکانیدن : آمدی لب بام قالیچه تکاندی قالیچه گرد نداشت خودت نماندی .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
گردون تک
لغتنامه دهخدا
گردون تک . [ گ َ ت َ ] (ص مرکب ) مرکب تیزتک . (آنندراج ). اسب تیزرو. (ناظم الاطباء) : کرد گزین زآن همه گردون تکان پنجهزار از صدوپانصد گران .میرخسرو (از آنندراج ).
-
گردافشانی کردن
لغتنامه دهخدا
گردافشانی کردن . [ گ َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تکاندن . تکان دادن چیزی : چون فقها درمی آمدند و نمد را برمیداشتند تا گردافشانی کنند درمها ریخته میشد حیران میشدند. (افلاکی ).
-
شوک
لغتنامه دهخدا
شوک . [ شُک ْ ] (فرانسوی ، اِ) شُک . ضربه ٔ شدید. تکان سخت .حالت ناگهانی که به شخص عارض شود و قوای او رو به ضعف گذارد. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به شُک شود.
-
وول خوردن
لغتنامه دهخدا
وول خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) جنبیدن . تکان خوردن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || در هم تپیدن و چپیدن (جمعیت ). (فرهنگ فارسی معین ).
-
جنباننده
لغتنامه دهخدا
جنباننده . [ جُم ْ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) محرک . حرکت دهنده . تکان دهنده : دوم قوت جنباننده که بتأیید او حیوان به جنبد. (چهارمقاله ).بی تکلف پیش هر داننده هست آنکه با جنبنده جنباننده هست .مولوی .