کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تکاسل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تکاسل
لغتنامه دهخدا
تکاسل . [ ت َ س ُ ] (ع مص ) کاهلی نمودن بی کاهلی . (زوزنی ) (از اقرب الموارد). خود را کاهل و سست نمودن . (غیاث اللغات ). خود را کاهل نمودن . (آنندراج ) : معاذیر نامقبول در میان نهاد وراه تقاعد و تکاسل پیش گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341)....
-
واژههای مشابه
-
تکاسل کردن
لغتنامه دهخدا
تکاسل کردن . [ ت َ س ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) سستی کردن . تقاعد. تهاون . کاهلی کردن : و از ادای خراج تقاعد می نمایند و تکاسل و تهاون می کنند. (تاریخ قم ص 31). رجوع به تکاسل شود.
-
جستوجو در متن
-
متکاسل
لغتنامه دهخدا
متکاسل . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) سست و کاهل و تنبل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تکاسل شود.
-
فرغوک
لغتنامه دهخدا
فرغوک . [ ف َ ] (ص ) خاموش و تن زده . (آنندراج ) (برهان ). || (اِ) تأخیر و تکاسل و کاهلی در کارها را نیز گویند. (برهان ). مصحف فرغول است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فرغول شود.
-
گیار
لغتنامه دهخدا
گیار. (اِ) بزدلی و خوف . (آنندراج ). || تکاهل و تکاسل و آهستگی . (از آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) تنبلی . دیر جنبیدن : خماردار همه سال با گیار بودبسا سرا که جدا کرد از او زمانه گیار. دقیقی (از شعوری ).- باگیار ؛ بزدل و ترسو.- || تنبل و کاهل . کس...
-
تهاون کردن
لغتنامه دهخدا
تهاون کردن . [ ت َوُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تحقیر کردن و اهانت نمودن و غفلت کردن . (ناظم الاطباء) : گفتند بدین تهاون که بر ایشان کرد و بی نیازیی که از ایشان نمود همگان بصورت ملازمت کنند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 67).کو تهاون کرد در تعظیمهاتا که زآن نسیا...
-
تهاون
لغتنامه دهخدا
تهاون . [ ت َ وُ ] (ع مص ) خوار داشتن . (زوزنی ) (دهار). سبک شمردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خوار و حقیر داشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). استحقار. استخفاف . استهزاء. (از اقرب الموارد). استخفاف . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || (اِ) غفلت و اهما...
-
تقاعد
لغتنامه دهخدا
تقاعد. [ ت َ ع ُ ] (ع مص ) نرساندن حق کسی به او. و به این معنی با«ب » متعدی میشود. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || بازایستادن . (دهار). از کردن کاری بازنشستن و از کاری بازماندن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اکراه و درنگی . و س...
-
عصیان
لغتنامه دهخدا
عصیان . [ ع ِص ْ ] (ع اِمص ) نافرمانی و بیفرمانی کردن . خلاف طاعت . (منتهی الارب ). خلاف طاعت ، و ترک گفتن انقیاد و فرمانبرداری . (از اقرب الموارد). نافرمانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نافرمان بردار...
-
روا داشتن
لغتنامه دهخدا
روا داشتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) تجویز. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (مصادر زوزنی ). اجازه . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). از روی عدل و انصاف جایز داشتن . (ناظم الاطباء). جایز شمردن .روا دیدن . رجوع به روا و روا دیدن شود : به شهری که بیدادشد...
-
معرض
لغتنامه دهخدا
معرض . [ م َ رِ ] (ع اِ) جای ظاهر کردن چیزی و به فتح راء نیز درست است . (غیاث ) (آنندراج ). محل عرض و ظاهر کردن چیزی . (از اقرب الموارد). جایی که چیزی را عرضه می کنند.(ناظم الاطباء). عرضه گاه . نمایشگاه . ج ، معارض . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || م...
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسد مسمی به منصور. شار غرجستان مشهور به شار شاه در ترجمه ٔ تاریخ یمینی آمده : ولایت غرشستان را شار ابونصر داشت تا پسر وی محمد بحد مردی رسید و بقوت شباب و مساعدت اصحاب واتراب بر ملک مستولی شد و پدر منزوی گشت و ملک ...