کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تپانچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تپانچه
لغتنامه دهخدا
تپانچه . [ ت َ چ َ / چ ِ ] (اِ) طپانچه . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). به عربی لطمه خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و آن دست زدن بر صورت است در هنگام دلتنگی و عزا نه بمعنی سیلی است و در جای خود مرقوم خواهد شد. (انجمن آرا) (آنندراج ). زدن ...
-
واژههای مشابه
-
تپانچه خوردن
لغتنامه دهخدا
تپانچه خوردن . [ ت َ چ َ / چ ِ خوَرْ / خُر دَ ] (مص مرکب ) سیلی خوردن . لطمه خوردن . رجوع به طپانچه خوردن شود.
-
تپانچه زدن
لغتنامه دهخدا
تپانچه زدن . [ ت َ چ َ / چ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) سیلی زدن . چک زدن . کشیده زدن . طپانچه زدن : وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم آسمانگون شد و اشکم شده چون پروینا. عروضی .زنم چندان تپانچه بر سر و روی که یارب یاربی خیزد ز هر سوی . نظامی .تپانچه زد برخ خو...
-
تپانچه کردن
لغتنامه دهخدا
تپانچه کردن . [ ت َ چ َ/ چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به طپانچه کردن شود.
-
تپانچه خوری
لغتنامه دهخدا
تپانچه خوری . [ ت َ چ َ / چ ِ خوَ / خ ُ ] (اِمص مرکب ) سیلی خوردن . رجوع به طپانچه و تپانچه شود.
-
تپانچه زنان
لغتنامه دهخدا
تپانچه زنان . [ ت َ چ َ / چ ِ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال تپانچه زدن : بفریاد از ایشان برآمد خروش تپانچه زنان بر سر و روی و گوش . (بوستان ).رجوع به طپانچه زنان شود.
-
واژههای همآوا
-
طپانچه
لغتنامه دهخدا
طپانچه . [ طَ چ َ / چ ِ ] (اِ) طبانچه . اصلش تپانچه است . سیلی . چک . طپنچه . لطمة. زخم با کف دست . توگوشی . بناغوشی . بناگوشی (در تداول گناباد). طماچه : خان بزاری و بخواری بازگشت از طپانچه لعل کرده روی و ران . فرخی .گشت بناخن چو پیرهنش مرا روی شد ز ...
-
جستوجو در متن
-
تبنچه
لغتنامه دهخدا
تبنچه . [ ت َ ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ) همان تپانچه ٔ معروف که بتازیش لطمه خوانند. (آنندراج ). رجوع به تپانچه و طپانچه و لطمه شود.
-
ها
لغتنامه دهخدا
ها. (اِ) تپانچه بروی کسی زدن . (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
توانچه
لغتنامه دهخدا
توانچه . [ ت َ چ َ / چ ِ ] (اِ) تپانچه باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از شرفنامه ٔ منیری ). بر وزن و معنی طپانچه است که به عربی لطمه گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به تپانچه و طپانچه شود.
-
ده تیر
لغتنامه دهخدا
ده تیر. [ دَه ْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نوعی از تفنگ یا تپانچه که ده فشنگ در خزانه یا خشاب آن جا گیرد. (یادداشت مؤلف ). که در یک نوبت فشنگ گذاری ده بار پیاپی تواند تیرافکند.
-
سیلی خواره
لغتنامه دهخدا
سیلی خواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) آنکه همواره تپانچه میخورد. (آنندراج ). کسی که غالباً سیلی میخورد. (ناظم الاطباء).