کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تُرَنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ترنج
لغتنامه دهخدا
ترنج . [ ت َ رَ ] (اِ) تنج باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ). بمعنی فراهم نشاندن . (برهان ). فراهم نشانده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تنجیدن و ترنجیدن و ترنجیده شود. || معبر تنگ و راه دشوار. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تنجیدن ، ترنجیدن و ترنجیده شود.
-
ترنج
لغتنامه دهخدا
ترنج . [ ت ُ رُ ] (اِ) چین و شکنج باشد... (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). چین و شکنج و امر بدین معنی . (فرهنگ رشیدی ). || سخت درهم فشرده و درهم کشیده باشد و امر به این معنی هم هست . (برهان ...
-
ترنج
لغتنامه دهخدا
ترنج . [ ت ُ رُ / رَ ] (اِ) میوه ای است معروف که پوست آنرا مربا سازند و بعربی تفاح مائی خوانند. (برهان ). میوه ای است معروف و مشهور. همانا که بواسطه ٔ کثرت چین و شکنج باشد که در پوست آن است که به این اسم موسوم است . (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ...
-
تازه ترنج
لغتنامه دهخدا
تازه ترنج . [ زَ / زِ ت ُ رَ ] (اِ مرکب ) ترنج تر و لطیف . || در این شعر به مجاز بمعنی زیباروی آمده : زآن تازه ترنج نورسیده نظاره ترنج و کف بریده .نظامی .
-
زرین ترنج
لغتنامه دهخدا
زرین ترنج . [ زَرْ ری ت ُ رَ ] (اِ مرکب ) ترنجی که از طلا ساخته باشند. (از فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از خورشید عالم افروز است . (برهان ) (آنندراج ). آفتاب . (ناظم الاطباء). کنایه از آفتاب ، خورشید. (فرهنگ فارسی معین ) : چون سیب نخلبند بریزد بسوگ ا...
-
خار و ترنج
لغتنامه دهخدا
خار و ترنج . [ رُ ت ُ رَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از رنج و راحت است چنانکه گویند که معلوم نیست فردا از خار و ترنج کدام یک در پیش آید.
-
واژههای همآوا
-
ترنج
لغتنامه دهخدا
ترنج . [ ت َ رَ ] (اِ) تنج باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ). بمعنی فراهم نشاندن . (برهان ). فراهم نشانده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تنجیدن و ترنجیدن و ترنجیده شود. || معبر تنگ و راه دشوار. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تنجیدن ، ترنجیدن و ترنجیده شود.
-
ترنج
لغتنامه دهخدا
ترنج . [ ت ُ رُ ] (اِ) چین و شکنج باشد... (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). چین و شکنج و امر بدین معنی . (فرهنگ رشیدی ). || سخت درهم فشرده و درهم کشیده باشد و امر به این معنی هم هست . (برهان ...
-
ترنج
لغتنامه دهخدا
ترنج . [ ت ُ رُ / رَ ] (اِ) میوه ای است معروف که پوست آنرا مربا سازند و بعربی تفاح مائی خوانند. (برهان ). میوه ای است معروف و مشهور. همانا که بواسطه ٔ کثرت چین و شکنج باشد که در پوست آن است که به این اسم موسوم است . (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ...
-
جستوجو در متن
-
ترنجی
لغتنامه دهخدا
ترنجی . [ ت ُ رُ ] (ص نسبی ) به رنگ ترنج . (ناظم الاطباء). به رنگ و هیأت ترنج .- ترنجی نمای ؛ مانند ترنج . ترنجی . بگونه و شکل ترنج : ز پیروزه جامی ترنجی نمای که یک نیمه نارنج را بود جای .نظامی .
-
ترخ
لغتنامه دهخدا
ترخ . [ ت َ ] (اِ) گیاهی است ، و در بعضی از فرهنگها بمعنی ترنج نیز مسطور است . (فرهنگ جهانگیری ). گیاهی است غیرمعلوم ، و ترنج را نیز گویند و آن میوه ایست معلوم که پوست آنرا مربا کنند. (برهان ) (آنندراج ). گیاهی است ، و بعضی بمعنی ترنج گفته اند. (فرهن...
-
حب الاترج
لغتنامه دهخدا
حب الاترج . [ ح َب ْ بُل ْ اُ رُ ] (ع اِ مرکب ) تخم ترنج . هسته ٔ ترنج .
-
اترنجه
لغتنامه دهخدا
اترنجه . [ اُ رُ ج َ ] (معرب ، اِ) یک ترنج .