کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تُبْ عَلَيْنَا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تب
لغتنامه دهخدا
تب . [ ت َ ] (اِ) در اوستا «تفنو» ، خونساری «ته » ، دزفولی «تو» ، طبری «تو» ، گیلکی «تب » ، فریزندی «تو» ، یرنی «تئو» ، نطنزی «تو» ، سمنانی و لاسگردی «تو» ، سنگسری «تو» ، سرخه ای «تو» ، شهمیرزادی «تب » . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گرمی ، این لف...
-
تب
لغتنامه دهخدا
تب . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اختاچی بوکان بخش بوکان ، شهرستان مهاباد. این ده در ده هزارگزی جنوب بوکان و دوهزارگزی خاور شوسه ٔ بوکان به سقز واقع است ، ناحیه ای است کوهستانی و معتدل مالاریایی که 241 تن سکنه دارد. آب آن از سیمین رود و محصول آن ...
-
تب
لغتنامه دهخدا
تب . [ ت َب ب ] (ع مص ) هلاک شدن و زیان کار شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). هلاکی . (دهار). زیان و هلاکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).تباً له ؛ هلاکی باد او را. الزمه اﷲ خسراناً و هلاکا؛لازم گردا...
-
تب
لغتنامه دهخدا
تب . [ ت ِ ] (اِخ ) از بزرگترین شهرهای قدیمی مصر علیا که پایتخت یازدهمین و دوازدهمین سلسله ٔ سلاطین مصر (3100-1700 ق . م .) و نیز پایتخت هفدهمین تا بیستمین سلسله ٔ سلاطین این کشور (1600-1100 ق . م .) بوده است که مصریان آنرا «اوآست » و یونانیان آنرا «...
-
تب
لغتنامه دهخدا
تب . [ ت ِ ] (اِخ ) شهری به یونان و مرکز ناحیه ٔ ولایت «آتیک - و - بئوثی » . این شهر بر روی خرابه های «تب » باستانی بنا شده و در حدود3300 تن سکنه دارد. آثار باستانی در این ناحیه بسیار کم و نادر است چه در دوران کشورگشایی اسکندر چنان مورد حمله و هجوم م...
-
تب آجامی
لغتنامه دهخدا
تب آجامی . [ ت َ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تب هائی که در نواحی باتلاقی و بیشه های مرطوب خیزد. تب لرز. تب لرزه . نوبه . مالاریا. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.
-
تب آز
لغتنامه دهخدا
تب آز. [ ت َ ب ِ ] (ترکیب اضافی ) کنایه از شدت حرص باشد. حرارت طمع. شدت و حدت شره : کفت عیسی آسا به اعجاز همت تب آز را پیش از آهنگ بسته .خاقانی .
-
تب آمدن
لغتنامه دهخدا
تب آمدن . [ ت َ م َ دَ ] (مص مرکب ) رسیدن تب . تب آمدن کسی را؛ گرفتار تب شدن . تب کردن : همسایه شنید آه من گفت خاقانی را مگر تب آمد. خاقانی .یکی را تب آمد ز صاحبدلان کسی گفت شکر بخواه از فلان .(بوستان ).
-
تب آوردن
لغتنامه دهخدا
تب آوردن . [ ت َ وَ دَ ] (مص مرکب ) موجب علت تب شدن . گرفتار تب کردن کسی را : به حلوا گرچه طبعت میل داردگرافزون خورده باشی هم تب آرد.(منسوب به نظامی ).
-
تب استخوانی
لغتنامه دهخدا
تب استخوانی . [ ت َ ب ِ اُ ت ُ خا ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) تب دق . (بهار عجم ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام )(ناظم الاطباء). تب لازم . (فرهنگ نظام ). در عرف هند آنرا هدجر خوانند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : تب حاسدان استخوانی شده ست گل سردمهران خزانی شده ست ....
-
تب باتلاقی
لغتنامه دهخدا
تب باتلاقی . [ ت َ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تب آجامی . رجوع به تب و تب آجامی شود.
-
تب بردن
لغتنامه دهخدا
تب بردن . [ ت َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) عبارت از دور کردن تب بود. (آنندراج ). رجوع به تب بر شود.
-
تب برفکی
لغتنامه دهخدا
تب برفکی . [ ت َ ب ِ ب َ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی تب در گوسفند که دانه ٔ سپیدی بر لبهای حیوان پیدا آید. تب قلاعی . حمی قلاعی .
-
تب بریدن
لغتنامه دهخدا
تب بریدن . [ ت َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بریدن تب . قطع شدن تب : نی کلکش به نیشکر ماندکز پی تب بریدن بشر است .خاقانی .
-
تب بستن
لغتنامه دهخدا
تب بستن . [ ت َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) ازاله ٔ تب کردن به حیله و افسون بدون استعمال ادویه : تا خون نگشادم از رگ جان تبهای نیاز من نبستی . خاقانی .تب به تاب رشته می بندند هردم لیک اوهر شبی بندد به تاب رشته تب بر خویشتن .سلمان (از بهار عجم ).