کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تَپساز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تپ
لغتنامه دهخدا
تپ . [ ت َ ] (فعل امر) فعل امر از مصدر تپیدن . (فرهنگ نظام ) : فراغت بین که در بنیاد کار است متپ کین کارساز استادکار است . عطار (از فرهنگ جهانگیری ).|| (اِمص ) اسم مصدر تپیدن . (فرهنگ نظام ). تپاک . تپیدن . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا...
-
تپ
لغتنامه دهخدا
تپ . [ ت ِ / ت ُ / ت َ ] (اِ صوت ) صدای افتادن چیزی .
-
تپ تپ
لغتنامه دهخدا
تپ تپ . [ ت ُ ت ُ / ت ِ ت ِ ](اِ صوت ) حکایت صوت تپش دل بر اثر ترس یا جز آن آواز حرکت قلب . با زدن کردن صرف شود: دلم تپ تپ میزد. میترسیدم و دلم تپ تپ میکرد. || آواز افتادن انجیر رسیده از درخت و جز آن یکی پس از دیگری .
-
تپ تپ
لغتنامه دهخدا
تپ تپ . [ت َ ت َ ] (اِ صوت ) آواز چیزی که بر چیز نرم خورد مانند دست زدن بخروار پنبه و امثال آن . (لغت محلی شوشتر). || مالیدن کوران بچیزی یا به جستن راه و بتاریکی جستجو کردن مطلقاً. (لغت محلی شوشتر). || آواز پای جمعی را گویند که با هم راه روندیا دوند ...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِ) آلت موسیقی . آنچه که نوازند مانند چنگ و عود و بربط و طنبور و قیچک و قانون و امثال آن . (از برهان ). نی و چنگ و هر چه بنوازند.(رشیدی ). چنگ . (شعوری ). آنچه میزنند مثل رباب و بربط و چغانه و امثال آن . (شرفنامه ٔ منیری ). چیزی که مطربان نوازن...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِ) ساختگی کارها. (برهان ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). سامان . (غیاث ) (جهانگیری ). سامان و سرانجام . چنانکه گویند ساز و برگ و ساز و سرانجام . (آنندراج ). آمادگی . ساخت . ساختگی : به روز هیچ نبینم ترا به شغل و به سازبه شب کنی ...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِخ ) تلفظ آلمانی : زاتز ، چکوسلواکی (ژاتتز) از شهرهای چکوسلواکی است .
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 14 هزارگزی جنوب خاوری مرزبانی . و 2 هزارگزی گنداب . دامنه ، سردسیر، آب آن ازچشمه . محصول آن غلات ، حبوبات ، ذرت ، پنبه ، توتون و لبنیات است ، 170 تن سکنه دارد که به زراعت اشت...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (نف مرخم ) سازنده ٔ چیزی . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و این در اصل وضع صیغه ٔ امر است که گاهی بمعنی فاعل مستعمل میشود. (آنندراج ). به حذف «نده » یا«ان » با الفاظ دیگر منضم شود و اسم فاعل مرکب سازد. در ترکیب با اسماء ذات بمعنی درست کننده و ...
-
تپ تپو
لغتنامه دهخدا
تپ تپو. [ ت َ ت َ ] (اِ) بیماریی است که در خواب از گرانی غذا حاصل شود و به عربی کابوس گویند. (لغت محلی شوشتر). || نان تنکی را که بر تاوه پزند. (لغت محلی شوشتر).
-
تپ فر
لغتنامه دهخدا
تپ فر. [ ت ُ ف ِ ] (اِخ ) رودولف . داستان سرای صحنه پرداز سویسی که در 1797 م . در ژنو متولد شد و بسال 1846 م . در همانجا درگذشت . آثار او سرشار از لطافت و ذوق و مطایبه است . از جمله ٔ تصنیفات او است : زنان جدید ژنو . سفرهای پرپیچ و خم .
-
تپ گرفته
لغتنامه دهخدا
تپ گرفته . [ ت َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) محموم . (اشتینگاس ). تب گرفته . که به بیماری تب مبتلی باشد. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.
-
عشرت ساز
لغتنامه دهخدا
عشرت ساز. [ ع ِ رَ ] (نف مرکب ) عشرت سازنده . سازنده ٔ عشرت و کامرانی : لعبتان آمدند عشرت سازآسمان بازگشت لعبت ساز. نظامی .چنان کن کز تو دلخوش بازگردم به دیدار تو عشرت ساز گردم . نظامی .و رجوع به عشرت شود.
-
عشوه ساز
لغتنامه دهخدا
عشوه ساز. [ ع ِش ْ وَ / وِ ] (نف مرکب ) عشوه سازنده .دلربا و دلفریب . (ناظم الاطباء). آنکه عشوه بکار برد. عشوه کار. عشوه زن . (فرهنگ فارسی معین ) : هفت و نه این صنم عشوه سازعقل فریب آمد و برنانواز.امیرخسرو.
-
عیش ساز
لغتنامه دهخدا
عیش ساز. [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیش سازنده . عیش و عشرت کننده . خوش گذران : مژده مژده ای گروه عیش سازکآن سگ دوزخ به دوزخ رفت باز.مولوی .