کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تَپالَه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تپاله
لغتنامه دهخدا
تپاله . [ ت َ ل َ / ل ِ] (اِ) سرگین و فضله ٔ گاو. (فرهنگ نظام ). سرگین گاو. (ناظم الاطباء). افکنده ٔ گاو. مدفوع گاو. آنگاه که بسرشند و خشک کنند باندازه های معلوم سوختن را. || تفاله و ثفل کنجد و جز آن . (ناظم الاطباء).
-
تپاله ٔ گاو
لغتنامه دهخدا
تپاله ٔ گاو. [ ت َ ل َ / ل ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )سرگین گاو. رجوع به سرگین گاو و تپاله شود. || مجازاً نمونه ٔ چیزی بی اثر و خاصیت را گویند.- امثال :تپاله ٔ گاو است ، نه بو دارد نه خاصیت . (یا) نه بو دارد نه سو، نظیر: ماانت بحیة ولاسیه . ما...
-
تپاله بستن
لغتنامه دهخدا
تپاله بستن . [ ت َ ل َ / ل ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تپاله زدن . سرشتن تپاله . رجوع به تپاله شود.
-
تپاله بند
لغتنامه دهخدا
تپاله بند. [ ت َ ل َ / ل ِ ب َ ] (نف مرکب ) که تپاله را سرشد. تپاله زن . رجوع به تپاله شود.
-
تپاله زدن
لغتنامه دهخدا
تپاله زدن . [ ت َ ل َ / ل ِ زَ دَ ] (حامص مرکب ). تپاله بستن . سرشتن تپاله . رجوع به تپاله شود.
-
تپاله برچین
لغتنامه دهخدا
تپاله برچین . [ ت َ ل َ / ل ِ ب َ ] (نف مرکب ) که تپاله جمع کند.جمعکننده ٔ تپاله . تپاله ورچین . رجوع به تپاله شود.
-
تپاله بندی
لغتنامه دهخدا
تپاله بندی . [ ت َ ل َ / ل ِ ب َ ] (حامص مرکب ) سرشتن تپاله . تپاله بستن . رجوع به تپاله شود.
-
تپاله بینی
لغتنامه دهخدا
تپاله بینی . [ ت َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) که بینی او پهن و بزرگ باشد: قزوینی تپاله بینی .
-
تپاله زن
لغتنامه دهخدا
تپاله زن . [ ت َ ل َ/ ل ِ زَ ] (نف مرکب ) تپاله بند. که تپاله را سرشد.
-
تپاله ورچین
لغتنامه دهخدا
تپاله ورچین . [ ت َ ل َ / ل ِ وَ] (نف مرکب ) تپاله برچین . رجوع به تپاله برچین شود.
-
واژههای همآوا
-
تپاله
لغتنامه دهخدا
تپاله . [ ت َ ل َ / ل ِ] (اِ) سرگین و فضله ٔ گاو. (فرهنگ نظام ). سرگین گاو. (ناظم الاطباء). افکنده ٔ گاو. مدفوع گاو. آنگاه که بسرشند و خشک کنند باندازه های معلوم سوختن را. || تفاله و ثفل کنجد و جز آن . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
تپله
لغتنامه دهخدا
تپله . [ ت َ پ ِ ل ِ / ل َ ] (اِ) تپاله . رجوع به تپاله در همین لغت نامه شود.
-
کمره
لغتنامه دهخدا
کمره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) سرگین . (ناظم الاطباء). تپاله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).