کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تَمُرُّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تمر
لغتنامه دهخدا
تمر. [ ت َ ] (اِ) تمر هندی . رجوع به همین کلمه شود.
-
تمر
لغتنامه دهخدا
تمر. [ ت َ ] (ع اِ) خرما. (دهار) (منتهی الارب ) (انجمن آرا) (آنندراج )(ناظم الاطباء). و در عربی خرما را گویند. (برهان ). خرمای خشک . (غیاث اللغات ). ثمر خشک نخل . (از اقرب الموارد). واحد آن تمرة و ج ، تمرات و تمور و تمران است . (از اقرب الموارد) (از ...
-
تمر
لغتنامه دهخدا
تمر. [ ت َ ] (ع مص ) خرما خورانیدن قوم را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تمر شود.
-
تمر
لغتنامه دهخدا
تمر. [ ت َ / ت ِ ] (ترکی ، اِ) آب مروارید را گویند و آن علتی است که بعضی از مردم را در سن چهل سالگی در چشم بهم می رسد و چشم تاریکی می کند و بینایی نقصان می پذیرد و چون سن از پنجاه تجاوز نماید، آن علت بخودی خود برطرف گردد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از ...
-
تمر
لغتنامه دهخدا
تمر. [ ت َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان انزل که در بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع است و 710 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
تمر
لغتنامه دهخدا
تمر. [ ت َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لفور است که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و در حدود 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
تمر
لغتنامه دهخدا
تمر. [ ت َ م َ ] (اِخ ) موضعی است به یمامة. (منتهی الارب ). قریه ای به یمامة از عدی التیم . (از معجم البلدان ). || عین التمر؛ جایی نزدیک کوفه . (ناظم الاطباء).
-
تمر
لغتنامه دهخدا
تمر. [ ت َ م ُ ] (ترکی ، اِ) بزبان ترکی آهن را گویند. (برهان ). بزبان مغولی آهن . (از فرهنگ رشیدی ). مأخوذ از ترکی آهن .(ناظم الاطباء) بزبان ترکی آهن را گویند و نام یکی از مغول و نام پادشاه عظیم الشأن که مردم ناواقف هند آن را تیمور خوانند بروزن زیت...
-
تمر
لغتنامه دهخدا
تمر. [ ت َ] (اِ) مأخوذ از تمبر فرانسه . رجوع به تمبر شود.
-
تمر
لغتنامه دهخدا
تمر. [ ت ِ م ِ ] (اِ) به زبان علمی هند بمعنی تاریکی باشد که در مقابل روشنی است . (برهان ). سانسکریت : تی می را . (اشیتنگاس بنقل حاشیه ٔ برهان چ معین ). تاریکی و ظلمت و سیاهی و کوری کامل . (ناظم الاطباء).
-
عسل تمر
لغتنامه دهخدا
عسل تمر. [ ع َ س َ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سیلان تمر است ، یعنی دوشاب خرما. (فهرست مخزن الادویة). و رجوع به تمر شود.
-
تمر بلیغ
لغتنامه دهخدا
تمر بلیغ. [ ت َ م ُ ب َ ] (اِخ ) لقب سلجوق (ناظم الاطباء).
-
تمر بلیغ
لغتنامه دهخدا
تمر بلیغ. [ ت َم ُ ب َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) مأخوذ از ترکی بمعنی کمان آهنین . (ناظم الاطباء).
-
تمر هندی
لغتنامه دهخدا
تمر هندی . [ ت َ رِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختی است بزرگ که درهند شرقی و افریقا روید و از بر آن قرصهایی سازند که در مداوا بکار برند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). درختی است از محصولات منطقه ٔ محترقه و ممالکی که تا به 30 درجه ٔ عرض شمالی واقع...
-
طبس تمر
لغتنامه دهخدا
طبس تمر. [ طَ ب َ س ِ ت َ ] (اِخ ) رجوع به طبس فردوس ، طبسان و المعرب ص 229 شود.