کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تَرک و جدائی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ترک
لغتنامه دهخدا
ترک . [ ت َ رَ ] (ع مص )در نکاح آوردن زن تریکه را. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه ).
-
سپاه ترک
لغتنامه دهخدا
سپاه ترک . [ س ِ هَِ ت ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روشنی آفتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ص 178).
-
نیم ترک
لغتنامه دهخدا
نیم ترک . [ ت َرَ ] (اِ مرکب ) نیم ترنگ . آواز پست . (ناظم الاطباء).
-
اسحاق ترک
لغتنامه دهخدا
اسحاق ترک . [ اِ ق ِ ت ُ ] (اِخ ) رجوع به مسلمیّه شود.
-
بیات ترک
لغتنامه دهخدا
بیات ترک . [ ب َت ِ ت ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به شور شود.
-
حسن ترک
لغتنامه دهخدا
حسن ترک . [ ح َ س َ ن ِ ت ُ ] (اِخ ) شاعر، شاه عباس او را سگ لوند لقب داد. (ذریعه ج 9 ص 241 از آتشکده ٔ آذر).
-
ترک ا
لغتنامه دهخدا
ترک ا. [ ت َ رَ کُل ْ لاه ] (اِخ ) از القاب امیرخسرو دهلوی . رجوع به فهرست کتابخانه ٔ سپهسالار ج 2 ص 517 شود.
-
ترک رخساره
لغتنامه دهخدا
ترک رخساره . [ ت ُ رُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) خوبروی : مهی ترک رخساره هندو سرشت ز هندوستان داده شه رابهشت .نظامی .
-
ترک نشستن
لغتنامه دهخدا
ترک نشستن . [ ت َ ن ِ ش َ ت َ ](مص مرکب ) پشت سر کسی بر مرکبی سوار شدن . دو پشته سوار مرکبی شدن : رِدف ؛ از پی کسی بر مرکبی درنشستن .
-
ترک نیقولا
لغتنامه دهخدا
ترک نیقولا. [ ت ُ ] (اِخ ) رجوع به ترکی نیقولا شود.
-
ترک زاده
لغتنامه دهخدا
ترک زاده . [ ت ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) فرزند ترک . ترک زاد. که زنی ترک او را زاده باشد:که این ترک زاده سزاوار نیست کس او را به شاهی خریدار نیست . فردوسی .یکی ترک زاده چو زاغ سیاه برین کوه بگرفت راه سپاه . فردوسی .رجوع به ترک زاد شود.
-
جستوجو در متن
-
مهاجرت
لغتنامه دهخدا
مهاجرت . [ م ُ ج َ / ج ِ رَ ] (از ع ، اِمص ) ترک کردن دوستان و خویشان و خارج شدن از نزد ایشان یا فرار از ولایتی به ولایت دیگر از ظلم و تعدی . (ناظم الاطباء). بریدن از جایی به دوستی جایی دیگر. (یادداشت مؤلف ). ترک دیار گفتن و در مکان دیگر اقامت کردن ...
-
دست گسستن
لغتنامه دهخدا
دست گسستن . [ دَ گ ُ س َ ت َ ] (مص مرکب ) جدا شدن . || جدا کردن . بازکردن . دور داشتن : چو دستت ز هر حیلتی درگسست حلال است بردن به شمشیر دست . سعدی .- دست از دامن کسی گسستن ؛ دور داشتن و رها کردن دست از دامن کسی . ترک گفتن . جدائی کردن . رها کردن دا...
-
هجرت
لغتنامه دهخدا
هجرت . [ هَِ رَ ] (ع اِمص ) مفارقت . جدایی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). دوری . افتراق . فراق . هجر. هجران . || ترک وطن و دوری از خانمان و مفارقت یاران و دوستان . (ناظم الاطباء). جدائی از سرای و نشیمن . (السامی فی الاسامی ). بریدن از وط...