کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تَخماق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تخماق
لغتنامه دهخدا
تخماق . [ ت ُ ] (ترکی ، اِ) میخ کوب و آن چوبی باشد که بدان میخهای خیمه کوبند. این لفظ ترکی است . (غیاث اللغات از مصطلحات و لغات ترکی ). صحیح بهر دو قاف (تقماق )، افزار چوبی که بر سر میخ زنند تا میخ در زمین خوب فرورود و استوار باشد. (آنندراج از بهار ع...
-
تخماق کوب کردن
لغتنامه دهخدا
تخماق کوب کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوبیدن و له کردن . تخماقی کردن : سر فلان را تخماق کوب کرد؛ یعنی سر او را به تخماق له کرد. رجوع به تخماق و تخماقی کردن شود.
-
واژههای همآوا
-
تخماق
لغتنامه دهخدا
تخماق . [ ت ُ ] (ترکی ، اِ) میخ کوب و آن چوبی باشد که بدان میخهای خیمه کوبند. این لفظ ترکی است . (غیاث اللغات از مصطلحات و لغات ترکی ). صحیح بهر دو قاف (تقماق )، افزار چوبی که بر سر میخ زنند تا میخ در زمین خوب فرورود و استوار باشد. (آنندراج از بهار ع...
-
جستوجو در متن
-
تخماقی کردن
لغتنامه دهخدا
تخماقی کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تخماق کوب کردن . کوبیدن و له کردن : سرش را تخماقی کردن ؛ سر او را با تخماق له کردن . رجوع به تخماق و تخماق کوب کردن شود.
-
تخماقی
لغتنامه دهخدا
تخماقی . [ ت ُ ] (ص نسبی ) منسوب به تخماق . مانند تخماق . || (اِ) خال پیک ورق بازی را در تداول تخماقی نیز گویند. رجوع به تخماق شود.
-
کتنا
لغتنامه دهخدا
کتنا. [ ] (اِ) در لهجه ٔ طبری تخماق است . (یادداشت مؤلف ).
-
تقماق
لغتنامه دهخدا
تقماق . [ ت ُ ] (ترکی ، اِ) میخکوب که بعضی مردم هند آن را میخچو گویند. (غیاث اللغات ). در فرهنگ ترکی میخکوب وتبرتقماق نیز گویند و تخماق به خای معجمه ، بجای قاف اول ظاهراً لهجه ٔ بعضی است . (آنندراج ) : تا بند نگردد بزمین اول میخ تقماق بفرقش نتوان محک...
-
کرتک
لغتنامه دهخدا
کرتک . [ ک َ ت َ ] (اِ) تخماق و میخ کوب چوبین . (ناظم الاطباء).
-
میجن
لغتنامه دهخدا
میجن . [ ج َ ] (ع اِ) تخماق . کلوخ کوب . گچ کوب . ج ، میاجین . (یادداشت مؤلف ).
-
گچ کوب
لغتنامه دهخدا
گچ کوب . [گ َ ] (نف مرکب ) کوبنده ٔ گچ . مردی که گچ نخاله کوبد.آنکه گچ کوبد. و رجوع به گج کوب شود. || (اِ مرکب ) قسمی تخماق برای کوفتن نخاله ٔ گچ . تخماق که با آن کچ کوبند. آلتی وزین و درشت بر دسته استوار کرده که با آن گچ کوبند.
-
ارزبه
لغتنامه دهخدا
ارزبه . [ اِ زَب ْ ب َ ] (ع اِ) کلوخ کوب . تخماق کلوخ کوب آهن یا عام است . (منتهی الأرب ). کوبین که به آن چیزی را کوبند.
-
گج کوب
لغتنامه دهخدا
گج کوب . [ گ َ ] (نف مرکب ) گچ کوب . آنکه گچ کوبد. رجوع به گچ کاری و گچ کوب شود. || (اِ مرکب ) تخماق برای گچ کوفتن . رجوع به گچ کوب شود.
-
پاده سنگ
لغتنامه دهخدا
پاده سنگ . [ دَ / دِ س َ ] (اِ مرکب ) کلوخ کوب . تُخماق : مرا مقابل خصمان خویشتن بینی چو پاده سنگ بر سنگ و تل به پیش مغاک .سوزنی .