کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تو خال زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گاوآهن تو
لغتنامه دهخدا
گاوآهن تو. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 32000گزی جنوب باختری دیواندره و 12000گزی جنوب نعل شکن . کوهستانی ، سردسیر، دارای 350 تن سکنه . زبان کردی .آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، توتون ، حبوبات ، لبنی...
-
کانالت تو
لغتنامه دهخدا
کانالت تو. [ ل ِت ْ ت ُ ] (اِخ ) نقاش ایتالیایی که در ونیز بدنیا آمد. وی مؤلف کتاب مناط ونیز است (1768-1697).
-
تاماری تو
لغتنامه دهخدا
تاماری تو. (اِخ ) برادر «خوم بان ایگاش » پادشاه عیلام بود و بر اثراغتشاش های داخلی عیلام که آسوریها آن را دامن میزدندتاماری تو برادر خود را کشته خود پادشاه شد ولی پس از چندی او نیز گرفتار سرکشی های داخلی گشت و پس از شکست بطرف خلیج فارس متواری و بالاخ...
-
تله تو
لغتنامه دهخدا
تله تو. [ ت َل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باباجانی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان واقع و 100 تن سکنه دارد و محصول آنجا کتیراست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
دره تو
لغتنامه دهخدا
دره تو. [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 30هزارگزی جنوب باختری صیدان مرکز دهستان ، با 100 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است ساکنین آن از طایفه ٔ بهمئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6...
-
ده تو
لغتنامه دهخدا
ده تو. [ دَه ْ ] (ص مرکب ) ده لا. ده تا. دارای ده تو. ده لایه : بر من که دلم چو شمع یکتاست پیراهن غم چو شمع ده توست .سعدی .
-
شاه تو
لغتنامه دهخدا
شاه تو. (اِخ ) بنابروایت حافظ ابرو مؤلف ذیل جامع التواریخ در سال 706 هَ . ق . که الجایتو بطرف گیلان و لاهیجان رهسپار گردید این شخص ظاهراً حاکم لاهیجان بود و در برابر الجایتو سر اطاعت فرود آورد. (ذیل جامع التواریخ رشیدی تألیف حافظ أبرو ص 15).
-
شیوه تو
لغتنامه دهخدا
شیوه تو. [ شی وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان سقز. سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
سه تو
لغتنامه دهخدا
سه تو. [ س ِ ] (ص مرکب ) سه طبقه ، در جامه و کاغذ و امثال آن . (یادداشت بخط مؤلف ). || قسمی درهم نبهره و معرب آن ستوق است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
شبره تو
لغتنامه دهخدا
شبره تو. [ ش َ ب َ ؟ ] (اِخ ) ده از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار. دارای 390 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
قوره تو
لغتنامه دهخدا
قوره تو. [ رَ ت ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی قصرشیرین . محصول آن غلات ، دیم و صیفی کاری . شغل سکنه ٔ آن زراعت و گله داری است . این دهستان از 8 آبادی کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 950 تن و قرای مهم آن هدایت ، شهسواری و برارعزیز است . ...
-
میان تو
لغتنامه دهخدا
میان تو. (اِخ ) دهی است از دهستان طاغنکوه بخش فدیشه شهرستان نیشابور، واقع در 30هزارگزی شمال فدیشه با 103 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
اسبل تو
لغتنامه دهخدا
اسبل تو. [ اُ ب ُ ت َ / تُو ] (اِ مرکب ) (از: اسبل ، مصحف سپرز + تو، صورتی از تب ) خون میز سپرزی . زهره تو. بیماری اسب و گوسفند و بز و شتر.
-
اوکک تو
لغتنامه دهخدا
اوکک تو. [ ] (اِخ ) یازدهمین از خانان مغولستان از نسل چنگیز (از 857 تا 868 هَ . ق .) رجوع به ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول شود.
-
بیلیک تو
لغتنامه دهخدا
بیلیک تو. (اِخ ) اولین خان از خانان مغولستان از نسل چنگیز (771 - 780 هَ . ق .). رجوع به طبقات سلاطین لین پول ترجمه ٔ اقبال شود.