کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توپ و توپ بندی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
توپ و توپ بندی
لغتنامه دهخدا
توپ و توپ بندی . [ پ ُ ب َ ](حامص مرکب ) بمباران . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
دیگ منجر
لغتنامه دهخدا
دیگ منجر. [ گ ِ م َ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دیگ رخشنده . رعد توپ . رجوع به توپ و دیگ شود.
-
توب
لغتنامه دهخدا
توب . (اِ) دیده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || توپ . رجوع به توپ شود. || تاب و پیچ وچین . || ریسمان . || کثرت و افزونی . || طاقت و قدرت . (از ناظم الاطباء).
-
توپچی
لغتنامه دهخدا
توپچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) مأخوذ از ترکی ، لشکری توپ دار و لشکری که سلاحش توپ است . (ناظم الاطباء). آنکه توپ انداختن داند و بدین اسم در قشون معین است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فرد یا افرادی که اداره ٔ توپ را از جهت فنی اعم از نشانه گیری و...
-
بمباردمان
لغتنامه دهخدا
بمباردمان . [ ب ُ دُ ] (فرانسوی ، اِ) به توپ بستن . پرتاب کردن گلوله از توپ یا بمب بر موضعی . بمباران . و رجوع به بمباران شود.
-
شوت
لغتنامه دهخدا
شوت . (انگلیسی ، اِ) در اصطلاح بازی فوتبال ، ضربه ٔ سریع و تند به توپ و شوت کردن ، فرستادن توپ است باضربه ٔ تند و محکم به سوی دروازه . توپ تیزی که بازیکن با پا و ضربه ٔ شدید به سوی «گُل » زند. || ندرتاً بمعنی «دم » و «پک » استعمال شود، مثلاً شوت چپق ...
-
بادلیج
لغتنامه دهخدا
بادلیج . (اِ) نوعی از توپ که آلت جنگ است . ظاهراً بادلیج معرب بادلِش است و بادلش در ترکی توپ را گویند چنانکه در لغات ترکی مسطور است . (از غیاث ). نوعی از توپ . ملاطغرا گوید : ببادلیج سحر چرخ چون گلوله گذاردشود خزینه ٔ باروت بی درنگ ستاره .و در فرهنگ ...
-
بسکتبال
لغتنامه دهخدا
بسکتبال . [ ب َ ک ِ ] (انگلیسی ، اِ مرکب ) باسکتبال . مرکب از باسکت بمعنی سبد و زنبیل و بال بمعنی توپ ، نوعی بازی است که حریفان باید توپ را با دست در سبد طرف که بر پایه ای به ارتفاع سه متر قرار دارد بیفکنند تا برنده شوند.
-
کوشکنجیر
لغتنامه دهخدا
کوشکنجیر. [ کوک َ ] (اِ مرکب ) به معنی کشکنجیر است که سنگ منجنیق و گلوله ٔ توپ باشد و وجه تسمیه ٔ آن کوشک انجیر است ، یعنی کوشک سوراخ کن چه انجیر به معنی سوراخ آمده است . (برهان ) (از آنندراج ). کشکنجیر و سنگ منجنیق . (ناظم الاطباء). و رجوع به کشکنجی...
-
دوردم
لغتنامه دهخدا
دوردم . [ دَ ] (ص مرکب ) دور حمله . فرستنده از دور. آنکه از فاصله ٔ دور می دمد. دورانداز. توپ و اسلحه که از مسافت دورهدف را میزند : در هر برجی سه ضرب توپ دوردم برعراده ها سوار کرده . (مجمل التواریخ گلستانه ).
-
بمباران
لغتنامه دهخدا
بمباران . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) (این کلمه به قیاس با سنگباران و گلباران و با عنایت به کلمه ٔ بمباردمان فرانسه ساخته شده است ). مخفف بمب باران و به معنی بمباردمان فرانسه است . (از یادداشت مرحوم دهخدا). فروریختن بمب بر موضعی از راه هوا و بوسیله ٔ هواپیما ...
-
کشکنجیر
لغتنامه دهخدا
کشکنجیر. [ ک ُ ک َ ] (اِ مرکب ) توپ کلان که بدان دیوار قلعه سوراخ کنند و خراب سازند. (ناظم الاطباء). کشک مخفف کوشک و انجیر مخفف انجیرنده ، یعنی ثاقب و سوراخ کننده . سوراخ کننده ٔ کشک . (از یادداشت مؤلف ). || منجنیق . (یادداشت مؤلف ). || گلوله ٔ توپ...
-
شلک
لغتنامه دهخدا
شلک . [ ش َ ل َ ] (اِ) درخت جوان . || شلیک و درکردن توپ . (ناظم الاطباء).
-
سنگ رعد
لغتنامه دهخدا
سنگ رعد. [ س َ گ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از گلوله ٔ توپ و گلوله ٔ بادلیج . (برهان ) (آنندراج ). غلوله ٔ توپ کلان . (فرهنگ رشیدی ) : اگر سنگ رعد تو دارد شکوه صف لشکر ماست البرز کوه .هاتفی (از فرهنگ رشیدی ).