کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توفیق و دولت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مغرور
لغتنامه دهخدا
مغرور. [ م َ ] (ع ص ) فریفته . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گول خورده و فریفته شده . (ناظم الاطباء) : تو مغرور خویشی ندانی همی که جمشید را نیست زینها غمی . فردوسی .نشاید شد به جاه و مال مغرورچو مرگ آید چه دربان و چه فغف...
-
هابز
لغتنامه دهخدا
هابز. (اِخ ) تامس . حکیم و فیلسوف انگلیسی . در سال 1588 م . در مالمزبری یکی از شهرهای کوچک انگلستان تولد یافته و در سال 1679 در نودودو سالگی درگذشته است . تحصیلات خود را در دانشگاه آکسفورد به پایان رسانید و پس از اتمام دوره ٔ دانشگاه در خانواده ٔ «کو...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن توفیق . اصلاً از مردم گیلان پدرش منلا توفیق در ایران حکمت و ریاضیات آموخت پس از آن بمملکت عثمانی منتقل شد و بعد از تقلبات چند بقسطنطنیه رفت و با ارکان دولت آشنا گردید تا سال 1010 هَ . ق . درگذشت و فرزندش احمد صاحب ترجمه ، ...
-
احمدپاشا
لغتنامه دهخدا
احمدپاشا. [ اَ م َ ] (اِخ ) (کوچک ...) از وزرای روزگار سلطان مرادخان رابع است . او پس از آنکه حکومت سیواس و شام و کوتاهیه داشت آنگاه که الیاس پاشا در اناطولی طغیان و عصیان کرد به تنکیل و تدمیر او مأمور شد و چون در این مأموریت توفیق یافت در عوض حکوم...
-
مدال
لغتنامه دهخدا
مدال . [م ِ ] (فرانسوی ، اِ) سکه مانندی است که به یادگار در واقعه ٔ مهمی یا به پاس خدمت شخص بزرگی ساخته می شود و به پاس خدمت کارکنان اداره ای یا کسانی که خدمت برجسته ای برای کشور یا انجمنی انجام داده اند ممکن است مدال داده شود و آن پائین تراز نشان اس...
-
السیبیاد
لغتنامه دهخدا
السیبیاد. [ اَ ] (اِخ ) آلسیبیاد. ژنرال آتنی . بسال 450 ق .م . بدنیا آمد و پس از چندی از شاگردان مورد توجه سقراط گردید. وی آتنیها را به مخالفت با سیسیل شورانید (415 ق .م .) و خود او بعنوان رئیس مأمور جنگ با سیسیل شد لیکن توفیق نیافت و آتن را دچار مه...
-
ادریس
لغتنامه دهخدا
ادریس . [ اِ ] (اِخ ) علوی بن ادریس بن عبداﷲبن حسن بن علی . آنگاه که سلیمان بن حرز شمّاخ ادریس بن عبداﷲ پدر صاحب ترجمه را بزهر بکشت او در شکم مادر بود و دو ماه پس از مرگ پدر متولد شد. یکی از ممالیک آزادکرده ٔ ادریس بن عبداﷲ موسوم به راشد بعنوان وصی ا...
-
عبیدا
لغتنامه دهخدا
عبیدا. [ ع ُ ب َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن محمدالفاطمی العلوی از فرزندان امام جعفر صادق (ع ) امام و مؤسس دولت علویین در مغرب و جد فاطمیان مصر است . در نسب وی اختلاف است وی در سلمیه ٔ سوریه سکونت داشت سپس بسیاری از اصحاب خود را در مغرب پراکنده کرد تا ظه...
-
هم آواز
لغتنامه دهخدا
هم آواز. [ هََ ] (ص مرکب ) هم آوا. دو چیز یا دو تن که با هم آواز خوانند و هم صدا شوند. (یادداشت مؤلف ). آنکه آواز او موافق آواز دیگری باشد. (برهان ) : با هرکه در این رهی هم آوازدر پرده ٔ او نوا همی ساز. نظامی .خبر ما برسانید به مرغان چمن که هم آواز ...
-
بمنه
لغتنامه دهخدا
بمنه . [ ب ِ م َن ْ ن ِ هَِ ] (ع ق مرکب ) به نعمتش . به نعمت خداوند. (از فرهنگ فارسی معین ). سوگند به نعمت او.- بمنه وَ جوده ؛ به نعمتش و بخشش اش . (از فرهنگ فارسی معین ) : حق تعالی سایه ٔ دولت قاهره بر دین اسلام و مسلمانان پاینده دارد بمنه و جوده ....
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علاءالدین تکش ، ملقب به علاءالدین (596 تا 618 هَ . ق .) ششمین از خوارزمشاهیان . پس از مرگ پدر به تاریخ بیستم شوال 596 بجای او نشست . ابتدا به دفع برادرزاده ٔ خود هندوخان پسر ارشد ناصرالدین ملکشاه که مدعی جانشینی تک...
-
احمدپاشا
لغتنامه دهخدا
احمدپاشا. [ اَ م َ ] (اِخ ) (حاجی ...) در دوره ٔ سلطان محمودخان اول بسمت صدارت عظمی ارتقاء یافت . مولد او در سواحل بحر ابیض در محلی بنام قوجه بوده است و عموی او حاجی بکرپاشا است و آنگاه که حاجی بکرپاشا والی جدّه شد احمدپاشا سمت کدخدائی او داشت و سپس ...
-
زنده داشتن
لغتنامه دهخدا
زنده داشتن . [ زِ دَ / دِ ت َ ] (مص مرکب ) برقرار و پایدار داشتن . (ناظم الاطباء).- زنده داشتن آتش ؛ نگذاشتن که بمیرد یعنی خاموش شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دولت تو روغن است وملک چراغ است زنده توان داشتن چراغ به روغن . فرخی .شب وصلت بسی پر خنده...
-
ملکم
لغتنامه دهخدا
ملکم . [ م َ ک ُ / م َ ک َ ] (اِخ ) شخصی انگلیسی که در اواسط پادشاهی فتحعلی شاه قاجار از جانب دولت انگلیس در دربار ایران سفارت داشته و تاریخ ایران را به زبان انگلیسی نوشته بود و در بمبئی آن کتاب را به زبان فارسی ترجمه کرده و چاپ نموده اند و معروف به ...
-
نیک بخت
لغتنامه دهخدا
نیک بخت . [ ب َ ] (ص مرکب ) سعید. مسعود. دولت یار. خوش بخت . کام روا. سعادتمند. مفلح : نیک بخت آن کسی که داد و بخوردشوربخت آنکه او نخورد و نداد. رودکی .به هر شهر بنشست و بنهاد تخت چنانچون بود مردم نیک بخت . فردوسی .شنیدی که بر ایرج نیک بخت چه آمد ز ت...