کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
توفی
لغتنامه دهخدا
توفی . [ ت َ وَف ْ فی ] (ع مص ) جان برداشتن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). میرانیدن . یقال : توفی اﷲ تعالی ؛ ای قبض روحه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) : اﷲ یَتَوَفّی الأنفس حین موتها. (قرآن 42/39)....
-
واژههای همآوا
-
طوفی
لغتنامه دهخدا
طوفی . [ طَ ] (اِخ ) صادقی گوید: مولانا طوفی ، از اهل تبریز است ، چون شاعری نداشت به سراجی اشتغال میورزید. گویند اکنون در آن ولایت ارباب نظم مسلمش دارند. در واقع شخصی صاحب سلیقه و افتاده است . در شهر لاهیجان به وی برخوردم ، اوقاتش را بکیمیاگری میگذرا...
-
جستوجو در متن
-
میرانیدن
لغتنامه دهخدا
میرانیدن . [ دَ ] (مص ) میراندن . سبب مردن شدن و کشتن . (ناظم الاطباء). تمویت . توفی [ ت َ وَ ف فی ] . (منتهی الارب ). توفی اﷲ تعالی ؛ یعنی روح او را قبض کرد و میرانید خدای تعالی کسی را. (یادداشت مؤلف ). اصعاق . (المصادر زوزنی ). تمییت . (منتهی الار...
-
متوفی
لغتنامه دهخدا
متوفی . [ م ُ ت َ وَف ْ فی ] (ع ص ) میراننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : اذ قال اﷲ یا عیسی انی متوفیک و رافعک اِلَی َّ. (قرآن 55/3). || تمام گیرنده حق خود را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که تمام حق خود ر...
-
میناث
لغتنامه دهخدا
میناث . (ع ص ) مئناث . (آنندراج ). صورتی از مئناث . ج ، مآنیث . (مهذب الاسماء). رجوع به مئناث و مهذب الاسماء شود : و توفی ابنه ابوعلی فی شهور سنة تسع و عشرین و خمسمائة و کان میناثاً. (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 197).
-
ارمیاس
لغتنامه دهخدا
ارمیاس .[ ] (اِخ ) الخادم . لما توفی فلاطن سار [ ارسطو ] الی ارمیاس الخادم الوالی کان علی اترنوس ثم لما مات هذا الخادم رجع الی اثینس . (عیون الانباء ج 1 ص 54).
-
خوانیق
لغتنامه دهخدا
خوانیق . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خانِقة، وآن قسمی درد و ورم گلو است ، و گویا جمع بمعنی مفرد خویش نیز مستعمل است . (یادداشت بخط مؤلف ) : و توفی سکمان بن ارتق بعلة الخوانیق فی طریق الفراةبین طرابلس و القدس . (وفیات الاعیان چ طهران ص 65).
-
متوفی
لغتنامه دهخدا
متوفی . [ م ُ ت َ وَف ْفا ] (ع ص ) وفات یافته شده . اسم مفعول از توفی که از باب تفعل است . (غیاث ) (آنندراج ). فوت شده و میرانده شده . مرحوم و مغفور و مرده و فوت شده . (ناظم الاطباء). مرده . (فرهنگستان ). وفات یافته . فوت شده . مرده . درگذشته . ج ، م...
-
عقابیل
لغتنامه دهخدا
عقابیل . [ ع َ ] (ع اِ) ج ِ عُقبول و عُقبولَة. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || شدائد و سختی ها. (از اقرب الموارد). || باقی مانده از بقیه و پسین چیزها.(منتهی الارب ). بقایای بیماری و دشمنی و عشق . (از اقرب الموارد) : مرض بها [ امام فخرالدین محمدب...
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) حمادبن زید، از او مطلبی نقل می کند به این نحو: سأل ابن سیرین عن هشام بن حسان ،قال : توفی البارحة، اما شعرت ؟ فجزع و استرجع، فلما رأی ابن سیربن جزعه قراء: (اﷲ یتوفی الانفس حین موتها والتی لم تمت فی منامها). (عیون الاخبار ج 3 ص ...
-
ساسویه
لغتنامه دهخدا
ساسویه .[ ی َ ] (اِخ ) ابن شابورالملک . سبزوار را بنا کرده است و شاپور آن بود که نیشابور بناکرد. و سبزوار در اصل ساسویه آباد بود. و گفته اند پسر این ساسویه یزدخسرو بود که خسروشیرجوین و خسروآباد بیهق و خسروجرد بناکرده است . و در نیشابور حاکم نیشابور د...
-
کاتب درج
لغتنامه دهخدا
کاتب درج . [ ت ِ ب ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاتب الدرج . نویسنده ای را گویند که شغل او فقط نوشتن احکام بر روی کاغذی است که آن را درج گویند. (دزی ج 1 ص 431): و کتب للکامل بن العادل القاضی امین الدین سلیمان المعروف بکاتب الدرج الی ان توفی ّ. (صب...
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صاحب کشف الظنون این کنیت را بی مخصص و ممیزی در ذکر مختصر مزنی در فروع شافعیه آرد و گوید: و اختصره ابومحمدو هو الذی یعبر عنه بالمختصر و توفی سنة..... و لخص هذه المختصر الامام ابوحامد محمدبن محمد الغزالی و سماه عنق...