کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حرام توشه
لغتنامه دهخدا
حرام توشه . [ ح َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) حرام خوار. نمکحرام . (غیاث ). || دشنامی است ، یعنی کسی که از قوت حرام و غیرمشروع پرورش یافته باشد.
-
راه توشه
لغتنامه دهخدا
راه توشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) آنچه از خوردنی که مسافر همراه خویش برگیرد. توشه ٔ راه . زاد راه : هریکی در جوال گوشه ٔ خویش کرده ترتیب راه توشه ٔ خویش . نظامی .وآن لحظه که در غم تو می مردغمهای تو راه توشه می برد. نظامی .چون شدم سربزرگ درگاهش یافت...
-
ره توشه
لغتنامه دهخدا
ره توشه . [ رَه ْ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) توشه و آزوقه ٔ راه مسافر. (ناظم الاطباء). زاد مسافر : ره آورد عدم ره توشه ٔ خاک سرشت صافی آمد گوهر پاک . نظامی .سرشک و آه را ره توشه بسته ز مروارید بر گل خوشه بسته . نظامی .برداشت بدو که خوردم این است ره توشه ...
-
تنه توشه
لغتنامه دهخدا
تنه توشه . [ت َ ن َ / ن ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بالا و پهنا و فربهی یا لاغری . اندازه : به تنه توشه ٔ من است ؛ یعنی در بالا و پهنا و فربهی و لاغری مانند من است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به «تنه و توشه » شود.
-
تنگ توشه
لغتنامه دهخدا
تنگ توشه . [ ت َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) تنگ روزی . تنک روزی . که سرمایه اندک دارد. که تنگدست است : یکی تنگ توشه بدی شوربخت شهی دادمت افسر و تاج و تخت . اسدی (گرشاسبنامه ).رجوع به تنگ و تنک و ترکیبهای آن دو شود.
-
تنه و توشه
لغتنامه دهخدا
تنه و توشه . [ ت َ ن َ / ن ِ وُ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) مجموع پهناو درازا و سطبرای آدمی : او به تنه و توشه ٔ فلان است .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنه توشه شود.
-
واژههای همآوا
-
توشح
لغتنامه دهخدا
توشح . [ ت َ وَش ْ ش ُ] (ع مص ) وشاح در گردن اوکندن (افکندن ). (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). حمایل درافکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پیرایه در گردن افکندن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد): توشحت المراءة توشحاً و ات...
-
جستوجو در متن
-
بی زادی
لغتنامه دهخدا
بی زادی . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی زاد. بی توشه بودن . نداشتن زاد و توشه .
-
مزودة
لغتنامه دهخدا
مزودة. [ م ِزْ وَ دَ ] (ع اِ) توشه دان . آنچه که در آن توشه کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
پارسامردم
لغتنامه دهخدا
پارسامردم . [ م َ دُ ] (اِ مرکب ) زاهد. عفیف . پاکدامن . پرهیزکار. عف ّ: جو توشه ٔ پیغامبران است و توشه ٔ پارسامردم . (نوروزنامه ).
-
زاد سفر
لغتنامه دهخدا
زاد سفر. [ دِ س َ ف َ ] (ترکیب اضافی ،اِمرکب ) زاد راه . توشه . آنچه مسافر از خوراک برای سفر خود بردارد. رجوع به زاد و زاد راه و توشه شود.
-
زاد و برگ
لغتنامه دهخدا
زاد و برگ . [ دُ ب َ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از زاد عربی (توشه ) و برگ فارسی . ساز سفر. زاد راه . ساز و برگ . توشه ٔ زندگی .
-
زاد و راحله
لغتنامه دهخدا
زاد و راحله . [ دُ ح ِل َ / ل ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) زاد و برگ . ساز و برگ . توشه ٔ سفر. زاد راه . رجوع به زاد و توشه شود.
-
متزود
لغتنامه دهخدا
متزود. [ م ُ ت َ زَوْ وِ ] (ع ص ) توشه گیرنده . (آنندراج ). کسی که زاد و توشه می گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزود شود.