کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توسری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لت خوار
لغتنامه دهخدا
لت خوار. [ ل َ خوا / خا ] (نف مرکب ) توسری خور. زبون .
-
بامبه خور
لغتنامه دهخدا
بامبه خور. [ ب َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) (درتداول عامه ) که بامبه خورد. که توسری خورد. که برسر او بامب زنند. || مجازاً ذلیل . حقیر. خوار. توسری خور. (یادداشت مؤلف ).
-
بامبه خوردن
لغتنامه دهخدا
بامبه خوردن . [ ب َخوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب )، در تداول عامه توسری خوردن . و رجوع به بامبه و بامب و مترادفات آن شود.
-
بامبچه
لغتنامه دهخدا
بامبچه . [ ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) بامبه چه (در تداول عامه ) بامب . بامبه ، ضرب با کف دست به تارک و میان سر کسی . (یادداشت مؤلف ). زخم با کف دست بر سر کسی . بام .بامب کوچک که برمیان سر کسی زنند با کف دست . ضربتی خفیف بر سر کسی با کف دست گشاده . ضر...
-
کج گردن
لغتنامه دهخدا
کج گردن . [ ک َ گ َ دَ ] (ص مرکب ) که گردن کج دارد. اَحدَل . حَدلاء. (یادداشت مؤلف ). || ذلیل . توسری خور. مظلوم . مقابل گردن شق .
-
سیلی خور
لغتنامه دهخدا
سیلی خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) توسری خور. اسیر. گرفتار : تاچند زمین نهاد بودن سیلی خور خاک و باد بودن .نظامی .
-
سرپا خوردن
لغتنامه دهخدا
سرپا خوردن . [ س َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) تحقیر شدن . توسری خوردن : آری آری از گلیم خود چو پابیرون نهدکفش تیماچی خورد سرپا ز کفش ساغری .ملا فوقی یزدی (از آنندراج ).
-
بامبه زدن
لغتنامه دهخدا
بامبه زدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، توسری زدن . ضربه و زخم زدن با کف دست بر سر کسی . رجوع به بامب و ترکیبات و مترادفات آن شود.
-
بامبه
لغتنامه دهخدا
بامبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ صوت ) آوایی که از زدن کف دست گشاده بر سر کسی برآید. || در تداول عامه ، توسری . بامب . ضربه با کف دست گشاده بر سر کسی . بام . بامبچه . زخم با کف دست بر کسی . رجوع به بامب و بامبچه شود.
-
بامب
لغتنامه دهخدا
بامب . (اِ صوت ، اِ) آوایی که از زدن دست گشاده بر سر کسی برآید. || در تداول عامه ، توسری و ضربتی که با کف دست بر سر کسی زنند. بامبه . بامبَچَه . زخمی که با کف دست برمیان سر کسی زنند. بام . ضربه که با کف گشاده بر میان سر زنند. (یادداشت مؤلف ). تو سری...
-
منکوب
لغتنامه دهخدا
منکوب . [ م َ ] (ع ص ) آزرم رسیده . (زمخشری ). رنج رسیده . یقال : نکب فهو منکوب . (منتهی الارب ). خراب و بدحال و سختی رسیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). رنج دیده . سختی کشیده و توسری خورده و خوار و ذلیل شده و مغلوب و مخذول گشته . (ناظم الاطباء). مخذول ....
-
تو
لغتنامه دهخدا
تو. (اِ) بمعنی پرده و ته و لا می باشد، چنانکه گویند توبرتو، یعنی پرده برپرده و لای برلای و ته برته . (برهان ) (آنندراج ). پرده باشد و آن را تاه و توه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). توه و تاه که لای نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). بمعنی تا آید چنانکه گویند ...
-
زبون
لغتنامه دهخدا
زبون . [ زَ ] (ص ) خوار. (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). زیردست . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ). بیمقدار. ناچیز. حقیر. ذلیل . توسری خور. ستمکش . فاقد مقام و موقع در میان مردم یا در محیطی خاص . رجوع به زبون شدن ، ...
-
خوردن
لغتنامه دهخدا
خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص ) از گلو فرودادن و بلعیدن غذا و طعام و جز آن . (ناظم الاطباء). اوباریدن . بلع کردن . اکل . تناول . جاویدن چیزی جامد. (یادداشت مؤلف ). جویدن . خائیدن . (ناظم الاطباء) : تلخی و شیرینیش آمیخته ست کس نخورد نوش و شکر بآپیو...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) هور. خورشید. آفتاب . مهر. شارق . شمس . ذُکاء. بیضا. بوح . یوح . عجوز. تبیراء. غزاله . لولاهه . ابوقابوس . حورجاریه . اختران شاه . لیو. نیر اعظم . نیر اکبر. ارنة. شرق . جای آن در فلک چهارم است . (یادداشت مؤلف ) : شکوفه همچو...