کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توده چاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
توده چاه
لغتنامه دهخدا
توده چاه . [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ویسیان است که در بخش ویسیان شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
واژههای مشابه
-
تؤدة
لغتنامه دهخدا
تؤدة. [ ت ُ ءَ دَ ] (ع اِمص ) (از «ؤد») آهستگی و درنگی . تُؤْدَة. (منتهی الارب ). رجوع به تواد شود.
-
تؤدة
لغتنامه دهخدا
تؤدة. [ ت ُءْ دَ ] (ع اِ) توأد. رجوع به همین کلمه شود.
-
تؤدة
لغتنامه دهخدا
تؤدة. [ ت ُءْ دَ ] (ع اِمص ) تُؤَدَة. (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
ریگ توده
لغتنامه دهخدا
ریگ توده . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) تپه و پشته ٔ ریگ . (ناظم الاطباء). توده ٔ ریگ . ریگ پشته . (یادداشت مؤلف ).
-
خاک توده
لغتنامه دهخدا
خاک توده . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) توده ٔ خاکی که برای مشق تیراندازی سازند. (آنندراج ) : خاک توده ٔ زمین به آماجش سینه سپر ساخته . قزوینی در ابواب الجنان . (از آنندراج ). || گلوله های خاک که اطفال با آن بازی می کنند : خاقانیا نه طفلی از این خاک توده چ...
-
توده ٔ کافور
لغتنامه دهخدا
توده ٔ کافور. [دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) انبار برف . (ناظم الاطباء). بمجاز، تل برف . پشته ٔ برف : بر کوه از آن توده ٔ کافور گرانبارخورشید سبک کرد سر آن بار گران را. سنائی .گر به دی مه بر زمین مرده از بهر حنوطتوده ٔ کافور و تنگ زعفران افش...
-
توده کردن
لغتنامه دهخدا
توده کردن . [دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چون تلی ساختن ، مانند خرمن جو و گندم و مانند آن . (صحاح الفرس از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تپه کردن . پشته کردن . تل کردن . انباشته کردن . جمع کردن و فراهم ساختن چیزی : چو توده همی کرد زر و گهربها برگرفت آن خر...
-
توده گشتن
لغتنامه دهخدا
توده گشتن . [ دَ / دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تل شدن . انباشته گشتن . خرمن گشتن . جمع شدن . فراهم گشتن : چو از خون در و دشت آلوده گشت ز کشته به هر جای بر توده گشت . فردوسی .رجوع به توده و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
توده رو
لغتنامه دهخدا
توده رو. [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
توده زن
لغتنامه دهخدا
توده زن . [ دِ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان برده سره است که در بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع است و 776 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
توده شناسی
لغتنامه دهخدا
توده شناسی . [دَ / دِ ش ِ ] (حامص مرکب ) این کلمه در فرهنگستان ایران بجای فولکلور پذیرفته شده و آن علم به آداب و عادات و رسوم عامه ٔ مردم و ترانه های محلی و مجموع افسانه ها و تصنیفها و... عامیانه است . رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
-
جستوجو در متن
-
جحفة
لغتنامه دهخدا
جحفة. [ ج ُف َ ] (ع اِ) آب برگرفته شده از چاه . || باقی مانده ٔ آب در چاه بعد از برگرفتن از آن . || اندک ترید در خنور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). || اندک سبزه بر ریگ توده ٔ صحرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اندک از طعام ....