کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توده ای شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تؤدة
لغتنامه دهخدا
تؤدة. [ ت ُ ءَ دَ ] (ع اِمص ) (از «ؤد») آهستگی و درنگی . تُؤْدَة. (منتهی الارب ). رجوع به تواد شود.
-
تؤدة
لغتنامه دهخدا
تؤدة. [ ت ُءْ دَ ] (ع اِ) توأد. رجوع به همین کلمه شود.
-
تؤدة
لغتنامه دهخدا
تؤدة. [ ت ُءْ دَ ] (ع اِمص ) تُؤَدَة. (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
ریگ توده
لغتنامه دهخدا
ریگ توده . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) تپه و پشته ٔ ریگ . (ناظم الاطباء). توده ٔ ریگ . ریگ پشته . (یادداشت مؤلف ).
-
خاک توده
لغتنامه دهخدا
خاک توده . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) توده ٔ خاکی که برای مشق تیراندازی سازند. (آنندراج ) : خاک توده ٔ زمین به آماجش سینه سپر ساخته . قزوینی در ابواب الجنان . (از آنندراج ). || گلوله های خاک که اطفال با آن بازی می کنند : خاقانیا نه طفلی از این خاک توده چ...
-
توده ٔ کافور
لغتنامه دهخدا
توده ٔ کافور. [دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) انبار برف . (ناظم الاطباء). بمجاز، تل برف . پشته ٔ برف : بر کوه از آن توده ٔ کافور گرانبارخورشید سبک کرد سر آن بار گران را. سنائی .گر به دی مه بر زمین مرده از بهر حنوطتوده ٔ کافور و تنگ زعفران افش...
-
توده چاه
لغتنامه دهخدا
توده چاه . [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ویسیان است که در بخش ویسیان شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
توده رو
لغتنامه دهخدا
توده رو. [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
توده زن
لغتنامه دهخدا
توده زن . [ دِ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان برده سره است که در بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع است و 776 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
توده شناسی
لغتنامه دهخدا
توده شناسی . [دَ / دِ ش ِ ] (حامص مرکب ) این کلمه در فرهنگستان ایران بجای فولکلور پذیرفته شده و آن علم به آداب و عادات و رسوم عامه ٔ مردم و ترانه های محلی و مجموع افسانه ها و تصنیفها و... عامیانه است . رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
-
جستوجو در متن
-
آشوفتن
لغتنامه دهخدا
آشوفتن . [ ت َ ] (مص ) آشفتن . برآشفتن . غضبناک و خشمگین گردیدن . بهم برآمدن : نه مردی بود خیره آشوفتن بزیراندرآورده را کوفتن . فردوسی .- بیکدیگر آشوفتن ؛ خشم گرفتن یکی بر دیگری : دلیران بیکدیگر آشوفتندهمی گرز بر یکدگر کوفتند. فردوسی . || بهیجان آمد...
-
غوص
لغتنامه دهخدا
غوص . [ غ َ ] (ع مص ) به آب فروشدن . (تاج المصادر بیهقی ). غوطه خوردن . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). به دریا فروشدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ). در آب فروشدن . (منتهی الارب ). در آب غوطه زدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رفتن در زیر آب . غطس . (از...
-
هاگ
لغتنامه دهخدا
هاگ . (اِ) (اصطلاح طبیعی ) از ساخته های فرهنگستان ایران معادل اسپر و بمعنای آلت تناسل نباتات ذات الالقاح الخفیه که فرانسویها این طبقه نباتات را "aryptogame" میگویند. (فرهنگ غفاری ). || شکل خفته و مقاوم باکتری است که بر اثر ایجاد آن میکرب میتواند در ش...
-
لاغر
لغتنامه دهخدا
لاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون . سغل ، شنون . شاس . ضئیل . ضعیف . ضمد. ضاوی . عجفاء. غث ّ. غثیث . مدخول . غرا. غراة. مهزو...