کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توجیه سخن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
توجیه سخن
لغتنامه دهخدا
توجیه سخن . [ ت َ / تُو هَِ س ُ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد بلغا آنست که نسبت افعال و اقوال و حرکات و سکنات و جز آن بر هر ذاتی موافق کند یا بر حکم اصطلاح و استعمال یا بر حکم اعتیاد، چنانکه آدمی را گفتن و خوردن و آشامیدن و بلبل و طوطی را سخن و ...
-
واژههای مشابه
-
توجیه کردن
لغتنامه دهخدا
توجیه کردن . [ ت َ / تُو ک َ دَ ](مص مرکب ) موجه ساختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || توجیه کردن کلامی را؛ تأویل کردن آن . معنی به کلمه یا کلامی دادن . معنیی به عبارت یا کلمه یا عمل کسی دادن . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). تعبیرو تفسیر کردن . حجت و ...
-
توجیه محال
لغتنامه دهخدا
توجیه محال . [ ت َ / تُو هَِ م ُ /م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد بلغا آنست که ازدواج ضدین و اجتماع نقیضین را صورت بندد، مثاله شعر:در میان کسوت عباسیان رخسار اوروز عید اندر شب قدر است پیدا آمده .(از کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
توجیه واقع
لغتنامه دهخدا
توجیه واقع. [ ت َ / تُو هَِ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد بلغا آنست که در وصف چیزی و شرح حالی صورت واقعه را توجیه کند، مثلاً واقع آنست که چون کسی بعد از دیری بر کسی آمدن گیرد، آن شخص که بر او آینده می آید، برود و در زیر پای او غلطدو آینده برخیزد...
-
توجیه پذیر
لغتنامه دهخدا
توجیه پذیر. [ ت َ / تُو پ َ ](نف مرکب ) قابل توجیه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
توجیه نویس
لغتنامه دهخدا
توجیه نویس . [ ت َ / تُو ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه حواله ٔ برات دیوانی را می نویسد. (ناظم الاطباء). رجوع به توجیه شود.
-
جستوجو در متن
-
اسخولوس
لغتنامه دهخدا
اسخولوس . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابی اصیبعه در ترجمه ٔ ارسطوطالیس گوید: و کان ارسطوطالیس کثیرالتلامیذ من الملوک و ابناءالملوک وغیرهم . منهم ثاوفرسطس و اوذیموس و الاسکندروس الملک و ارمینوس و اسخولوس و غیرهم من الافاضل المشهورین بالعلم المبرزین فی الحکمة ال...
-
تأویل کردن
لغتنامه دهخدا
تأویل کردن . [ ت َءْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیان کردن و شرح وتفسیر نمودن و ترجمه کردن . (ناظم الاطباء). توجیه . گرداندن کلمه یا سخن بدیگر معنی جز معنی ظاهر آن : و باشد که دشمنان تأویلی دگرگونه کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 83). سعی نکنم در شکست بهیچ چیز...
-
پیشینه
لغتنامه دهخدا
پیشینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) قدیم . دیرینه . سلف . سالف . متقدم . قبلی . ماضی . گذشته . سابق . پیشین : نهال آنگه شود در باغ برورکه برداریش از آن پیشینه معدن . ناصرخسرو.و پیش از وی نامها که نوشتندی از دیگر پادشاهان پیشینه مختصر بودی . (فارسنامه ٔ ...
-
اشباع
لغتنامه دهخدا
اشباع . [ اِ ] (ع مص ) سیر گردانیدن . (منتهی الارب ). سیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مؤیدالفضلا): اشبعته من الجوع . || سیراب گردانیدن . || رنگ سیر خورانیدن جامه را. (منتهی الارب ). || و فی الدعاء: لااشبع اﷲ بطنک ؛ ای ویل لک . (منتهی الارب ). || گش...
-
داستان
لغتنامه دهخدا
داستان . (اِ) حکایت . نقل . قصه . سمر. سرگذشت . حدیث . افسانه . (برهان ). دستان . فسانه . حادثه . ماجری . ماوقع. حکایت تمثیلی . واقعه . حکایت گذشتگان . (شرفنامه ٔ منیری ) : همچنان کبتی که دارد انگبین چون بماند داستان من بدین . رودکی .مر این داستان کش...
-
بردار
لغتنامه دهخدا
بردار. [ ب َ ] (نف مرکب ) بردارنده . || پذیرنده . قبول کننده . (یادداشت مؤلف ). این کلمه به صورت مزید مؤخر در ترکیبات ذیل به کار رود که برخی درمعنی بردارنده و برخی در معنی پذیرنده بکار روند:- آب بردار (سخن و گفتار) ؛ دوپهلو و نیش دار و کنایه آمیز.-...
-
هیزم
لغتنامه دهخدا
هیزم . [ زُ ] (اِ) وقاد. وقید.وقود. (منتهی الارب ). حطب . هیمه . چوب برای سوختن . چوب خشک سوختنی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : شب زمستان بود کپی سرد یافت کرمکی شب تاب ناگاهی بتافت کپیان آتش همی پنداشتندپشته ٔ هیزم بدو برداشتند. رودکی .هیزم خواهم همی ...