کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توان لحظهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کوه توان
لغتنامه دهخدا
کوه توان . [ ت َ ] (ص مرکب ) دارای قوت و قدرت کوه . پرزور. (از فرهنگ فارسی معین ) : مرکبان کوه توان بر مثال کشتیهای گران در آن دریا سیاحت می کردند. (جوامعالحکایات از فرهنگ فارسی معین ).
-
واحد توان
لغتنامه دهخدا
واحد توان . [ ح ِ دِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحد توان یا قدرت در دستگاه .S .K .M عبارت است از وات . اضعاف وات که هر یک بعنوان واحدی به کار میروند با نشانه های بین المللی آنها عبارتند از: هکتووات (hw) که برابر است با صد وات رجوع به هکتووات شود...
-
توان داشتن
لغتنامه دهخدا
توان داشتن . [ ت ُ / ت َ ت َ ] (مص مرکب ) نیرو داشتن . تاب داشتن . قدرت داشتن : من و رخش و کوپال و برگستوان همانا ندارند با من توان . فردوسی .کسی کو به خود بر توان داشتی ز طبع آرزوها نهان داشتی . نظامی .رجوع به توان شود.
-
توان فرسا
لغتنامه دهخدا
توان فرسا. [ ت ُ / ت َ ف َ ] (نف مرکب )ناتوان کننده . ازبین برنده ٔ نیرو. پایمال کننده ٔ قدرت .ضعیف کننده . رجوع به توان و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
توان کن
لغتنامه دهخدا
توان کن . [ ت ُ / ت َ ک ُ ] (نف مرکب ) بمعنی آدمی با نیروی توانا بکار که هرچه بخواهد کند، تواند و بر آن قادر باشد و ترجمه ٔ فاعل مختار است به پارسی ، زیرا که توانا بمعنی قادر و ناتوان عاجز است . (انجمن آرا) (آنندراج ). || از صفات خدای تعالی زیرا که د...
-
توان هوانگ
لغتنامه دهخدا
توان هوانگ . (اِخ ) ولایتی در چین که راه ابریشم از آن می گذشت . رجوع به تاریخ مغول اقبال چ 2 ص 569 شود.
-
تاب و توان
لغتنامه دهخدا
تاب و توان . [ ب ُ ت َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قدرت . نیروی مقاومت .
-
پرتاب و توان
لغتنامه دهخدا
پرتاب و توان . [ پ ُ ب ُ ت َ] (ص مرکب ) نیرومند. که طاقت بسیار دارد. پرطاقت .
-
جستوجو در متن
-
کرم کشتن
لغتنامه دهخدا
کرم کشتن . [ ک ِ ک ُ ت َ ](مص مرکب ) کشتن و نابود کردن کرم . (فرهنگ فارسی معین ). || دست بازی و ملاعبت با معشوق . (آنندراج ). || باج گرفتن . (آنندراج ) : شمع امشب چه کرمها که نکشت که ز هر دانه گل به دامان کرد. میر اعظم ثابت (از آنندراج ). || دفع شهوت...
-
معادله
لغتنامه دهخدا
معادله . [ م ُ دَ ل َ / دِ ل ِ ] (از ع ،اِمص ) برابری . هم چندی . هم سنگی . هم تنگی . توازن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معادلة شود. || (اصطلاح ریاضی ) تساوی بین مقادیر معلوم و مجهول ، به شرطی که تنها به ازای مقادیر خاصی از مجهول برقرار ب...
-
زمان
لغتنامه دهخدا
زمان . [ زَ ] (اِ) بمعنی فوت و موت و مرگ باشد. (برهان ). بمعنی مرگ باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). موت . مرگ . اجل . (ناظم الاطباء). زمانه : ترا خود زمان هم به دست من است به پیش روان من این روشن است . فردوسی .ز توران ...
-
هاتف
لغتنامه دهخدا
هاتف . [ ت ِ ] (ع ص ) آوازدهنده . خواننده . (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). آوازکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آوازدهنده ای که خود او را نبینی . بانگ دهنده : یکی هاتف از خانه آواز دادچو رامش بری ، نزد رامشگری . منوچهری .مرا ز هات...
-
ناتوانی
لغتنامه دهخدا
ناتوانی .[ ت َ ] (حامص مرکب ) مرض . علت . بیماری . رنجوری . دردمندی . ناتندرستی . علیل بودن . صفت ناتوان : وز آن ناتوانی که آمد به سام که بیماری آورد ما را به دام . فردوسی .بیماری که اشارت طبیب را سبک دارد هر لحظه ناتوانی بروی مستولی گردد. (کلیله و د...
-
عیاری
لغتنامه دهخدا
عیاری . [ ع َی ْ یا ] (حامص ) حالت و چگونگی عیار. حیله بازی و مکاری . (فرهنگ فارسی معین ). فریبندگی و حیله بازی و مکاری و داغولی . (ناظم الاطباء). || جوانمردی .مروت . مردی . مردانگی . و آن یکی از طرق تربیت قدیم بوده و از اواخر قرن دوم هجری وجود داشته...