کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
توانی
لغتنامه دهخدا
توانی . [ ت َ ] (ع مص ) (از «ون ی ») مانده و سست گردیدن . (منتهی الارب ). سست شدن . سستی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). مبادرت کردن در ضبط کاری و سستی کردن : توانی فی الامر؛ مبادرت نکرد در ضبط آن کار و سستی نمود. (ناظم الاطباء).سستی کردن . (غیاث اللغات ...
-
جستوجو در متن
-
ورجستن
لغتنامه دهخدا
ورجستن . [ وَ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) برجستن . جستن به سوی بالا. در مقابل فروجستن .- امثال :تا توانی ورجه چون نتوانستی فروجه .
-
یکشنبد
لغتنامه دهخدا
یکشنبد.[ ی َ / ی ِ شَم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) یکشنبه : اگر توانی یکشنبه را صبوحی کن کجا صبوحی نیکو بود به یکشنبد. منوچهری .و رجوع به یکشنبه شود.
-
هنرنمایی
لغتنامه دهخدا
هنرنمایی . [ هَُ ن َ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (حامص مرکب ) نشان دادن و اظهار کردن هنر : چون در جهان نماندت آب هنرنمایی ای سوخته توانی کاین خام کم درایی .خاقانی .
-
ابغض
لغتنامه دهخدا
ابغض . [ اَ غ َ ] (ع ن تف ) دشمن تر. مکروه تر : تا توانی پا منه اندر فراق ابغض الاشیاء عندی الطلاق .مولوی .
-
آوردخواه
لغتنامه دهخدا
آوردخواه . [ وَ خوا / خا ] (نف مرکب ) جنگجوی : که از ما یکی را به آوردگاه فرستی برِ ترک آوردخواه . فردوسی .نگه کن که بااو به آوردگاه توانی شدن زآن پس آوردخواه .فردوسی .
-
گره گشایی کردن
لغتنامه دهخدا
گره گشایی کردن . [ گ ِ رِه ْ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گره باز کردن . مجازاً مشکلی را آسان کردن : بهوش باش دلی را به سهو نخراشی به ناخنی که توانی گره گشایی کرد.صائب .
-
هشیار کردن
لغتنامه دهخدا
هشیار کردن . [هَُ ش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به خود آوردن . افاقه . به هوش آوردن . از مستی و غفلت بیرون آوردن : میی خور کز سر دنیا توانی خاستن یکدل نه آن ساعت که هشیارت کند مخمور بنشینی .سعدی .
-
سنگ زیرین آسیا بودن
لغتنامه دهخدا
سنگ زیرین آسیا بودن . [ س َ گ ِ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مقاومت و پایداری داشتن . سخت مقاوم بودن : بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان بهر جفا که توانی که سنگ زیرینم .سعدی .
-
طروب
لغتنامه دهخدا
طروب . [ طَ ] (ع ص ) مرد بسیارطرب . (منتهی الارب ). شادمان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنکه پیوسته شاد بُوَد : گندم و جو را و باقی حُبوب تو توانی خورد نی من ای طَروب .مولوی .
-
کار به راه بردن
لغتنامه دهخدا
کار به راه بردن . [ ب ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) کار بساز کردن .(آنندراج ). رجوع به کار بساز کردن شود : تا نداری از گره سررشته ٔ خود را نگاه کار خود را کی توانی برد چون سوزن براه .(از آنندراج ).
-
برتویدن
لغتنامه دهخدا
برتویدن . [ ب َ ت َ دَ ] (مص مرکب ) برتاویدن . برتافتن . تافته شدن . بریان و برشته شدن : منکر شو ار توانی نار سعیر راتا اندر او بحشر بسوزی و برتوی . سوزنی .رجوع به تویدن شود.
-
حاتم
لغتنامه دهخدا
حاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) همدانی . از شعرای ایران .وی در همدان شغل عطاری می ورزید. بیت ذیل از اوست :خانه ٔ دل را تهی کن از هوسها چون حباب تا توانی کف زنان چون موج از دریا گذشت .(از قاموس الاعلام ترکی ).
-
خوش پیچمانی
لغتنامه دهخدا
خوش پیچمانی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) صاحب سلیقگی : تو گر خوش پیچمانی غارت دلها توانی کردچه مطلب همچو گل دستار او خالی بسر پیچی .میرزامنشی (از آنندراج ).