کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تهسیاهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سیاهی
لغتنامه دهخدا
سیاهی . (حامص ) مقابل سفیدی . سیاه . (از آنندراج ) : بعشق اندر نهیبی زین بتر نیست سیاهی را ز پس رنگی دگر نیست . (ویس و رامین ).حسنک ... جبه ای داشت حبری رنگ با سیاهی میزد. (تاریخ بیهقی ).بر سیاهی سنگ اگر زرت سپید آید نه سرخ زآن سپیدی دان سیاهی روی دی...
-
ته
لغتنامه دهخدا
ته . [ ت َه ْ ] (اِ) زیر و پایین را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) : ز شرم دایه سر در ته فکنده زبان بسته ز پاسخ ، لب ز خنده . (ویس و رامین ).آقای دکتر معین آرد: معنی نخست آن (ته ) خالی است از اوستائی «توسن » (خالی شدن )، پهلوی «توهیک » (تهی و خالی )،...
-
ته
لغتنامه دهخدا
ته . [ ت َه ْ ] (اِ) نامی است که در شمیرانات و اطراف طهران به درخت داغداغان دهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تاو در جنگل شناسی ساعی ص 231 شود.
-
ته
لغتنامه دهخدا
ته . [ ت ِه ْ ] (ص ) تهی و خالی . (ناظم الاطباء).
-
ته
لغتنامه دهخدا
ته . [ ت ِه ْ/ ت ِ هَِ ] (ع اِ اشاره ) مانند ذِه و یا ذِه ِ کلمه ٔاشاره به مؤنث است ؛ یعنی این زن . (ناظم الاطباء).
-
ته
لغتنامه دهخدا
ته . [ ت ُه ْ ] (اِ) تفو را گویند که آب دهن است و آب دهن انداختن را هم گفته اند. (برهان ) (از آنندراج ). تف و آب دهن . (ناظم الاطباء). رجوع به تف و تفو شود.
-
ته ته
لغتنامه دهخدا
ته ته . [ ت َه ْت َه ْ ] (ص ) افزوده شده و انبوه شده . (ناظم الاطباء).
-
ته ته
لغتنامه دهخدا
ته ته . [ ت ُه ْ ت ُه ْ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که شتران را بدان زجر کنند و سگان را خوانند. || حکایت لکنت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
دل سیاهی
لغتنامه دهخدا
دل سیاهی . [ دِ ] (حامص مرکب ) دل سیاه بودن . سیاه دلی . تیره دلی : دل سیاهی دهند و رخ زردی بهل این سرخ و سبز اگر مردی .اوحدی .
-
سیاهی کردن
لغتنامه دهخدا
سیاهی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نمودار شدن . (غیاث اللغات ). کنایه از نمایان شدن . (آنندراج ) : ماه نو نتواند از روی خجالت شد سپیدچون سیاهی میکند از گوشه ای ابروی دوست . طاهر غنی (از آنندراج ). || سیاهی زدن : چون زلف راه عشق سیاهی کند ز دوراز بس ن...
-
سیاهی نمودن
لغتنامه دهخدا
سیاهی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) مرادف سیاهی زدن . || کنایه از نمایان شدن . (آنندراج ).
-
سیاهی ده
لغتنامه دهخدا
سیاهی ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) شرمنده ساز. (از فرهنگ رشیدی ). شرمنده کن و خجل ساز یعنی شخصی که مردم را در گفتگو شرمنده و خجل سازد. (برهان ) (آنندراج ). || طاقت ده . || آرایش ده . (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || خلافت ده . (برهان ) (آنند...
-
سیاهی ساز
لغتنامه دهخدا
سیاهی ساز. (نف مرکب ) مرکب ساز. (ناظم الاطباء).
-
نامه سیاهی
لغتنامه دهخدا
نامه سیاهی . [ م َ / م ِ ] (حامص مرکب )نامه سیاه بودن . گنهکاری . تبهکاری . اثیم و گنهکار وبدعمل بودن . صفت نامه سیاه . رجوع به نامه سیاه شود.
-
نیم ته
لغتنامه دهخدا
نیم ته . [ ت َه ْ ] (ص مرکب ) نصف بار. تقسیم شده به دو. (ناظم الاطباء). نیم تاه .نصف شده . تقسیم شده به دو بخش . (فرهنگ فارسی معین ).- نیم ته کردن ؛ تقسیم کردن . به دو نصف کردن . (ناظم الاطباء).- || از کمر گرفته انداختن . (غیاث اللغات ). از کمر گرفت...