کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تهوع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تهوع
لغتنامه دهخدا
تهوع . [ ت َ هََ وْ وُ ] (ع مص ) قی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به ستم قی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به تکلف قی کردن . (از اقرب الموارد). به شدت قی کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بهم خوردن (دل ، معده ، انقلاب معده ). قی کردن ....
-
جستوجو در متن
-
دل بهم خوردن
لغتنامه دهخدا
دل بهم خوردن . [ دِ ب ِ هََ خوَر / خُر دَ ] (مص مرکب ) حال تهوع پیدا کردن . (فرهنگ عوام ). تهوع . استفراغ . اشکوفه افتادن .
-
ناخوشمش
لغتنامه دهخدا
ناخوشمش . [ خوَش ْ / خُش ْ م ِ ] (اِ مرکب ) و ناخوشمنش ، حالت قی و تهوع . (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) تهوع دارنده و ناگوار. (ناظم الاطباء) (استینگاس ) .
-
کوه گرفتگی
لغتنامه دهخدا
کوه گرفتگی . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت تهوع و دوار سر که بعض مردم را در ارتفاعات دست دهد. تهوع در ارتفاعهای بسیار. سرگیجه و غثیان که بعض کسان را در ارتفاعات دست دهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
ناخوشمنش
لغتنامه دهخدا
ناخوشمنش . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) بدصفت . زشت صفت . زشت خوی . (ص مقلوب ). || منش ناخوش . شیوه ٔ ناپسند. خوی بد. صفت زشت : که ما بازگشتیم از آن بدکنش مگر شاه گردد ز ناخوش منش . فردوسی .|| حال قی و تهوع . (ناظم الاطباء) . || تهوع دارنده و...
-
دل بهم خوردگی
لغتنامه دهخدا
دل بهم خوردگی .[ دِ ب ِ هََ خوَر / خُر دَ / دِ ] (حامص مرکب ) استفراغ . شکوفه . اشکوفه . تهوع . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
دل شورا
لغتنامه دهخدا
دل شورا. [ دِ ] (اِ مرکب ) در لهجه ٔ اهل خراسان ، تهوع . (یادداشت مرحوم دهخدا). || شوریدن دل . دلشوره . رجوع به دلشوره شود.
-
دل بهم زدن
لغتنامه دهخدا
دل بهم زدن . [ دِ ب ِ هََ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه متعدی دل به هم خوردن . حال تهوع در کسی ایجاد کردن . موجب دل آشوبی شدن . || موجب انقلاب خاطر کسی شدن . حالت اشمئزاز و نفرت در او ایجاد کردن .
-
دل مالا
لغتنامه دهخدا
دل مالا. [ دِ ] (ص ) در لهجه ٔ گناباد خراسان ، مایه ٔ نفرت و انزجار. کثیف . متعفن . (یادداشت محمد پروین گنابادی ). شوخگن . مایه ٔ تهوع . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
دریاگرفتگی
لغتنامه دهخدا
دریاگرفتگی . [ دَرْ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت دریاگرفته . حالت تهوع در سفر دریا، مثل کوه زدگی . (یادداشت مرحوم دهخدا). دریازدگی . بحار. سَدَر. هُدام . و رجوع به دریا زدگی شود.
-
دریاگرفته
لغتنامه دهخدا
دریاگرفته . [ دَرْ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) دریازده . مبتلی به بیماری دریا. آنکه حالت تهوع و سرگیجه و دل بهم خوردگی یافته باشد در سفر دریا.
-
متهوع
لغتنامه دهخدا
متهوع . [ م ُ ت َ هََ وْ وِ ] (ع ص ) به ستم قی کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که به مکر و حیله قی میکند و به ستم قی کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تهوع شود.
-
بتکندیدن
لغتنامه دهخدا
بتکندیدن . [ ب ِ ک َ دی دَ ] (مص ) بتکندن . سر باز زدن و میل به طعام نکردن . (برهان قاطع). نفرت داشتن از طعام . (ناظم الاطباء). || آزار یافتن از بدهضمی طعام و تهوع داشتن . (ناظم الاطباء).
-
عق گرفتن
لغتنامه دهخدا
عق گرفتن . [ ع ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) حال قی به کسی دست دادن . (از فرهنگ فارسی معین ). تهوع دست دادن . اشکوفه افتادن . || غالباً به معنی مجازی و برای نشان دادن نفرت و انزجار استعمال میشود. (از فرهنگ لغات عامیانه ). و رجوع به عق و عق زدن و عق شدن و...