کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تهمتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تهمتن
لغتنامه دهخدا
تهمتن . [ ت َ هََ ت َ ] (اِخ ) از القاب بهمن است . (از برهان ). لقب بهمن بن گشتاسب . (فرهنگ فارسی معین ). نام بهمن . (ناظم الاطباء).
-
تهمتن
لغتنامه دهخدا
تهمتن . [ ت َ هََ ت َ ] (اِخ ) از القاب رستم زال است . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). یکی از القاب رستم است زیرا که او عظیم الجثه و شجاع و بی همتا بود. (انجمن آرا) (آنندراج ). و نیز رستم را نامند و پیلتن هم گویندش . (شرفنامه ٔ منیری ). یکی از القاب رس...
-
تهمتن
لغتنامه دهخدا
تهمتن . [ ت َ هََ ت َ ] (اِخ ) فلک نهم . (ناظم الاطباء). نام فلک نهم است که از همه ٔ افلاک بزرگتر است و بر همه احاطه دارد. و به این مناسبت رستم را تهمتن لقب کرده اند و این لغت از لغات دساتیر است . (انجمن آرا) (آنندراج ). از برساخته های فرقه ٔ آذرکیوا...
-
تهمتن
لغتنامه دهخدا
تهمتن . [ ت َ هََ ت َ ] (ص مرکب ) مردم قوی جثه و شجاع و بی نظیر را نیز گویند چه معنی ترکیبی این لغت بی همتاتن است ؛ یعنی تنی که عدیل و نظیر نداشته باشد. (برهان ). از«تهم » + «تن » به معنی دارنده ٔ بدن قوی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). قوی . نیرومند. شجا...
-
واژههای مشابه
-
تهمتن کلا
لغتنامه دهخدا
تهمتن کلا. [ ت َ هََ ت َ ک َ ] (اِخ ) دهی از بخش بندپی است که در شهرستان بابل واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
جستوجو در متن
-
نیکوسرین
لغتنامه دهخدا
نیکوسرین . [ س ُ ] (ص مرکب ) که سرینی خوش ترکیب و به اندام و برجسته دارد. فربه : همان گه یکی میش نیکوسرین بپیمود پیش تهمتن زمین .فردوسی .
-
شادی گزیدن
لغتنامه دهخدا
شادی گزیدن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) شادی اختیار کردن . شاد شدن : تهمتن چو گرز نیا را بدیددولب کرد خندان و شادی گزید.فردوسی .
-
فریدون علم
لغتنامه دهخدا
فریدون علم . [ ف ِ رِ ع َ ل َ ] (ص مرکب ) پادشاهی که درفش او چون فریدون افراشته باشد. به کنایت پیروز و کامیاب . فریدون صفت : خسرو جمشیدجام ، سام تهمتن حسام خضر سکندرسپاه ، شاه فریدون علم .خاقانی .
-
برچکیدن
لغتنامه دهخدا
برچکیدن . [ ب َ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) چکیدن : چو گودرز پیش تهمتن رسیدسرشکش ز مژگان برخ برچکید. فردوسی .یکی قطره ای بر کفم برچکیدکف دست من گشت چون کوثری . منوچهری .رجوع به چکیدن شود.
-
اورامن
لغتنامه دهخدا
اورامن . [ م َ ] (اِ) نوعی از خوانندگی و گویندگی باشد خاصه ٔ پارسیان است و شعر آن بزبان پهلوی باشد. (برهان ) : سنان تهمتن در چشمشان مژگان تهمینه غریو اهرمن در گوششان آهنگ اورامن .فتحعلیخان .
-
بشنیدن
لغتنامه دهخدا
بشنیدن . [ ب ِ ش ِدَ / ب ِ دَ ] (مص ) شنیدن . استماع کردن : تهمتن چو بشنید گفتار دیوبرآورد چون شیر جنگی غریو. فردوسی .رجوع به شنیدن شود.
-
تهماسب
لغتنامه دهخدا
تهماسب . [ ت َ ] (اِخ ) دارنده ٔ اسب فربه یا دارای اسب زورمند. توماسپ = تهماسپ = طهماسپ . یکبار در اوستا در فروردین یشت فقره ٔ 131 یاد شده است «تاء» یا «طاء» در این نام باید به ضم تلفظ شود. از آنکه آن رابه فتح خوانند نظر به «تاء» در نامهای تهمتن و رس...
-
نوبه زن
لغتنامه دهخدا
نوبه زن . [ ن َ / نُو ب َ / ب ِ زَ ] (نف مرکب ) نوبت زن . نقاره چی : نوبه زنت کیقباد میده نهت اردشیرنیزه برت تهمتن غاشیه کش گستهَم . خاقانی .مردان علْوی هفت تن درگاه او را نوبه زن خصمان سفلی چار تن پیشش پرستار آمده .خاقانی .