کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تن و جان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کره تن
لغتنامه دهخدا
کره تن . [ ک َ رِ ت َ ] (اِ) عنکبوت را گویند. (برهان ) (آنندراج ). کارتن . کارتنه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
گران تن
لغتنامه دهخدا
گران تن . [ گ ِ ت َ ] (ص مرکب ) رجوع به گران جسم شود.
-
نمک تن
لغتنامه دهخدا
نمک تن . [ ن َ م َت َ ] (ص مرکب ) که تنی به رنگ نمک دارد : گر پیش ما به بوی بنفشه برد نمک تیغش نمک تن است به رنگی بنفشه وار.خاقانی .
-
نیک تن
لغتنامه دهخدا
نیک تن . [ ت َ ] (ص مرکب ) اسبی که پوست تن وی براق بود. (ناظم الاطباء).
-
غرقه تن
لغتنامه دهخدا
غرقه تن . [ غ َ ق َ / ق ِ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه تنش غریق باشد. غریق : نی نی چو من جهانی سیراب فیض اوست سیراب چه که غرقه تن از فرغر سخاش .خاقانی .
-
هفت تن
لغتنامه دهخدا
هفت تن . [ هََ ت َ ] (اِخ ) زیارتگاهی است به طهران . (یادداشت مؤلف ).
-
تن غنودن
لغتنامه دهخدا
تن غنودن . [ ت َ غ ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مانده شدن تن . (آنندراج ).
-
تن کردن
لغتنامه دهخدا
تن کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پوشیدن ، چنانکه جامه را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تن آسای
لغتنامه دهخدا
تن آسای . [ ت َ ] (نف مرکب ) تن آسا. (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج در ذیل تن آسائی آرد: آنکه تن وی معبود وی باشد : نیست با دیده ٔ بیدار تن آسایان رابا شکر خواب فراغت شکرآبی که مراست .صائب (از آنندراج ).رجوع به تن آسا شود.
-
تن تنانی
لغتنامه دهخدا
تن تنانی . [ ت َ ت َ ] (ص نسبی ، اِ)نوعی حلوا یا صفت حلواست . در ضرب المثل آمده است :حلوای تن تنانی تا نخوری ندانی . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
-
تن تنن
لغتنامه دهخدا
تن تنن . [ ت َ ت َ ن َ ] (اِ مرکب ) تن تن . تن تننا. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به این دو کلمه شود. || وزن اجزای آواز موسیقی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تن تن شود.
-
تن تننا
لغتنامه دهخدا
تن تننا. [ ت َ ت َ ن َ ] (اِ مرکب ) تن تن . تن تنن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به این دو کلمه شود. || وزن اجزای آواز. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تن تن شود.
-
تن فرسای
لغتنامه دهخدا
تن فرسای . [ ت َ ف َ ] (نف مرکب ) فرساینده ٔ تن . پایمال کننده ٔ تن . افسرده کننده ٔ تن . که تن فرسوده کند : از عرقهای شور تن فرسای چرک بر من نشسته سر تا پای .نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 206).
-
تن گداز
لغتنامه دهخدا
تن گداز. [ ت َ گ ُ ] (نف مرکب ) (از: تن + گداز، گدازنده ) گدازنده ٔ تن . لاغرکننده . (از فرهنگ فارسی معین ) : عمر کاهد تن گدازد دور چرخ اینْت چرخ تن گداز عمرکاه .خاقانی .
-
تن نما
لغتنامه دهخدا
تن نما. [ ت َن ْ، ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) پارچه ٔ تن نما. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صفت پارچه های نازک که اندام پوشنده از وراء آن آشکار می گردد.