کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تن در داد به پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کره تن
لغتنامه دهخدا
کره تن . [ ک َ رِ ت َ ] (اِ) عنکبوت را گویند. (برهان ) (آنندراج ). کارتن . کارتنه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
نیک تن
لغتنامه دهخدا
نیک تن . [ ت َ ] (ص مرکب ) اسبی که پوست تن وی براق بود. (ناظم الاطباء).
-
غرقه تن
لغتنامه دهخدا
غرقه تن . [ غ َ ق َ / ق ِ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه تنش غریق باشد. غریق : نی نی چو من جهانی سیراب فیض اوست سیراب چه که غرقه تن از فرغر سخاش .خاقانی .
-
هم تن
لغتنامه دهخدا
هم تن . [ هََ ت َ ] (ص مرکب ) هم جسم . هم جنس : مرغ خاکی ، مرغ آبی هم تنندلیک ضدانند وآب و روغنند.مولوی .
-
آهن تن
لغتنامه دهخدا
آهن تن . [ هََ ت َ ] (ص مرکب ) که تن از آهن دارد : خزروان بدو گفت کاین یک تن است نه آهن تن است و نه آهرمن است .فردوسی .
-
تن اردشیر
لغتنامه دهخدا
تن اردشیر. [ ت َ اَ دَ ] (اِخ ) شهری است بحری و آن این چنین خوانند که دیوارش بر تن مردم نهاد یک جمینه گل بود و دیگر از تن مردم و پارس و سواد ومداین جماعت که بر ایشان عاصی شده بود و بر ایشان خشم گرفته بود. (مجمل التواریخ والقصص چ بهار ص 62).
-
تن تنها
لغتنامه دهخدا
تن تنها. [ ت َ ن ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ،ق مرکب ) واحد. (آنندراج ). یکتا و منفرد و یگانه . (ناظم الاطباء) : اگر دو یار موافق زبان یکی سازندفلک چه یک تن تنها چه می تواند کرد.صائب (از آنندراج ) (بهار عجم ).
-
تن غنودن
لغتنامه دهخدا
تن غنودن . [ ت َ غ ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مانده شدن تن . (آنندراج ).
-
تن کردن
لغتنامه دهخدا
تن کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پوشیدن ، چنانکه جامه را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تن آباد
لغتنامه دهخدا
تن آباد. [ ت َ ] (اِ ص مرکب ) تندرست . قوی . فربه و نیرومند. تن آباد : همیشه تن آباد با تاج و تخت ز درد و غم آزاد پیروزبخت .فردوسی .
-
تن آزاد
لغتنامه دهخدا
تن آزاد. [ ت َ ](ص مرکب ) آسوده . آرام . تندرست . تناسان : جاودان شاد و تن آزاد ز یادآن نکوخوی پسندیده سیر.فرخی .
-
تن پرور
لغتنامه دهخدا
تن پرور. [ تَم ْ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) خودنواز و خودپرور و کسی که خود را پرورش می کند و می نوازد. (ناظم الاطباء). تن آسای . تن پرست . آنکه تن وی معبود وی باشد. (آنندراج ) : چو کم خوردن طبیعت شد کسی راچو سختی پیشش آید سهل گیردوگر تن پرور است اندر فراخ...
-
تن پروری
لغتنامه دهخدا
تن پروری . [ تَم ْ پ َرْ وَ ](حامص مرکب ) خودپروری و خودنوازی . (ناظم الاطباء).
-
تن عجایب
لغتنامه دهخدا
تن عجایب . [ ت َ ع َ ی ِ ] (ص مرکب ) دارای شکل زیبا و شگفت . (ناظم الاطباء).
-
تن فرسای
لغتنامه دهخدا
تن فرسای . [ ت َ ف َ ] (نف مرکب ) فرساینده ٔ تن . پایمال کننده ٔ تن . افسرده کننده ٔ تن . که تن فرسوده کند : از عرقهای شور تن فرسای چرک بر من نشسته سر تا پای .نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 206).