کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنک روی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنک روی
لغتنامه دهخدا
تنک روی . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که به اندک مبالغه از شرم سخن قبول کند و آن را کم روی نیز خوانند. (انجمن آرا). کنایه از صاحب شرم و حیا. (آنندراج ). مقابل سخت روی : دوستی گر دیده ام دانش ، ز دشمن دیده ام چون تنک رویان ز من عی...
-
واژههای مشابه
-
شیب تنک
لغتنامه دهخدا
شیب تنک . [ ] (اِخ ) قریه ای است دوفرسنگی میان جنوب و مشرق اشفایقان در فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
مل تنک
لغتنامه دهخدا
مل تنک . [م ُ ت ُ ن ُ ] (ص مرکب ) به معنی تنک شراب باشد یعنی شخصی که حوصله در شراب خوردن نداشته باشد و او را مَل تَنگ هم می گویند. (برهان ). کسی که حوصله ٔ شراب خوردن نداشته باشد و نخورد و بعضی مُل تَنگ نوشته و صاحب برهان مَل تَنگ نیز آورده . (از بها...
-
حسن تنک
لغتنامه دهخدا
حسن تنک . [ ح ُ ن ِ ت ُ ن ُ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسن سهل و ضعیف : حسن تنک بتان چه بینم از دیدن آفتاب توبه .عرفی (از آنندراج ).
-
تنک شدن
لغتنامه دهخدا
تنک شدن . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ش ُ دَ ](مص مرکب ) کم و رقیق شدن . مقابل انبوه شدن . مقابل غلیظ شدن : استرقاق ؛ تنک شدن . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تنک کردن
لغتنامه دهخدا
تنک کردن . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گشاده و روان کردن چیزی زفت و سطبر را. ترقیق . رقیق کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اکنون اصل آب هواست ، چون آب را تنک تر کنی هوا گردد. (کتاب المعارف ). تنک کردن شیر را؛ به آب آمیختن آن را. تنک کرد...
-
تنک آب
لغتنامه دهخدا
تنک آب . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کم آب . (آنندراج ). کم عمق و پایاب و آب کم عمق . (ناظم الاطباء). آب باریک . آب کم . آب کم عمق در جوی یا در رودی . آبی رونده و قلیل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دریای فراوان نشود تیره به سنگ عارف که ...
-
تنک اندام
لغتنامه دهخدا
تنک اندام . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ اَ ] (ص مرکب ) کنایه از نازک اندام . (آنندراج ) : در گلستان لطافت چو گل نوخیزش تنک اندام و تنک پوش و تنک لب نگزید. امیرخسرو (از آنندراج ).رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تنک بزم
لغتنامه دهخدا
تنک بزم . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ب َ ] (ص مرکب ) کسی که در مجالس بی معنی می گوید و مسخره . (ناظم الاطباء). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تنک بهره
لغتنامه دهخدا
تنک بهره . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ب َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آنکه حصه و بهره ٔ وی کم باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تنک بیز
لغتنامه دهخدا
تنک بیز. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از غربال که به مو بافند وچیزی که خواهند نیک باریک شود بدان بیزند . (فرهنگ رشیدی ). غربالی را گویند که نرم و باریک و از موی دم اسب ساخته و در غایت تنک چشمی باشد و هرچه از آن بیزند نرم بیرون آید و پالاون و...
-
تنک پوست
لغتنامه دهخدا
تنک پوست . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] (ص مرکب ) پوست نازک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دارای پوست لطیف و نازک . آنکه پوست نازک و لطیف دارد: دعبب ؛ جوان نازک بدن تنک پوست . عبهره ؛ زن تنک پوست آکنده گوشت . (منتهی الارب ) : و از آن دو نوع است ... یکی پرنیان...
-
تنک جام
لغتنامه دهخدا
تنک جام . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] (ص مرکب ) تنک شراب . آنکه به اندک شراب خوردن بدمست شود ومل تنک و می تنک و تنک می مرادف این است . (آنندراج ).- تنک جامی : باخبر باش که چون آینه در عالم آب زود بی پرده نگردی ز تنک جامی ها. تأثیر (از آنندراج ).رجوع به تن...
-
تنک جنگل
لغتنامه دهخدا
تنک جنگل . [ ت َ ن ُ/ ت ُ ن ُ ج َ گ َ ] (اِ مرکب ) سپیدجنگل . مقابل سیاه جنگل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جنگلی کم درخت . مقابل جنگلی انبوه . رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.