کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنه توشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنه توشه
لغتنامه دهخدا
تنه توشه . [ت َ ن َ / ن ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بالا و پهنا و فربهی یا لاغری . اندازه : به تنه توشه ٔ من است ؛ یعنی در بالا و پهنا و فربهی و لاغری مانند من است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به «تنه و توشه » شود.
-
واژههای مشابه
-
تنة
لغتنامه دهخدا
تنة. [ ت َن ْ ن َ ] (اِخ ) رجوع به طلحةبن ابراهیم شود.
-
نیم تنه
لغتنامه دهخدا
نیم تنه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نیم تن . آرخالق . (از برهان ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ آستین و دامن کوتاه که نیم تن را فروپوشد. (انجمن آرا). قسمی جامه ٔ کوتاه و بیشتر زنان را که نیم بالای تن پوشد. کت . (یادداشت مؤلف ) : پیک نیم تنه را به طلب من...
-
نیمه تنه
لغتنامه دهخدا
نیمه تنه . [ م َ / م ِ ت َ ن َ/ ن ِ ] (ق مرکب ) با نصف بدن . (فرهنگ فارسی معین ).- نیمه تنه بلند شدن ؛ نیم خیز کردن . نصف پیش تنه را اززمین بلند کردن .
-
یک تنه
لغتنامه دهخدا
یک تنه . [ ی َ / ی ِ ت َ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) تنها و یکه . (برهان ) (آنندراج ). منفرد. (ناظم الاطباء). به تن واحد. انفراداً. به تنهایی . وحیداً. فریداً. (یادداشت مؤلف ) : سواری نشد پیش او یک تنه همی تاخت از قلب تا میمنه . فردوسی .همی گشت گرد سپه یک...
-
تانی تنه
لغتنامه دهخدا
تانی تنه . [ ت َ ن َ ] (اِ) کلماتی که برای استقامت وزن نغمات در وقت خوانندگی ابتدا بدان کنند. (آنندراج ) : دانستن معرفت به تانی تنه نیست اثبات ظهور ذات را بینه نیست در دل بجز از نور خدا هیچ مدان غیر از یک کس به خانه ٔ آینه نیست .میرهمام (از آنندراج )...
-
پائین تنه
لغتنامه دهخدا
پائین تنه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مقابل بالاتنه . قسمت زیرین جامه چون به دو بخش مساوی کنی . || قسمت زیرین بدن از کمر بپائین . || شرم مرد یا زن .
-
تری تنه
لغتنامه دهخدا
تری تنه . [ ت ْ ت َ ن َ ] (اِخ ) در افسانه ٔ نزاع با مار سه سر که در اوستا بصورت «ثره اته اونه » یعنی فریدون آمده است . و رجوع به مزدیسنا ص 36 و تریتا و فریدون شود.
-
تنه خوردن
لغتنامه دهخدا
تنه خوردن . [ ت َ ن َ / ن ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) مقابل تنه زدن .کوس یافتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : خر به بازار ری فراوانست باخبر باش تا تنه نخوری . نشاطی خان (از یادداشت ایضاً).رجوع به تنه زدن و تنه و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تنه زدن
لغتنامه دهخدا
تنه زدن . [ ت َ ن َ /ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) خود را به کسی زدن . (ناظم الاطباء). با قسمتی از بالای تن ، به تن دیگری زدن . با جزئی از تن بر دیگری زدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تنه شدن
لغتنامه دهخدا
تنه شدن . [ ت َ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در اصطلاح بعضی بمعنی قبول کردن و راضی شدن است ، مانند تن دردادن به خلاف تن زدن که از کاری تفره [ طفره ] زدن است و خاموش شدن . (انجمن آرا)(آنندراج ). قبول کردن و راضی شدن . (ناظم الاطباء).
-
تنه خواری
لغتنامه دهخدا
تنه خواری . [ ت َ ن َ / ن ِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) کنایه از شکنجه و عذاب . (آنندراج ). کاهش تن کردن از باعث غم و اندوه ، و در بهار عجم بمعنی شکنجه و عذاب . (غیاث اللغات ) : از تنومندی اشجار خزان در تنه خواری و از برومندی شاخسار بهار در برخورداری . (...
-
تنه دار
لغتنامه دهخدا
تنه دار. [ ت َ ن َ /ن ِ ] (نف مرکب ) درخت ساقه دار. (ناظم الاطباء). تناور. آنکه اندامی بزرگ دارد از انسان و حیوان و گیاه .
-
تنه دس
لغتنامه دهخدا
تنه دس . [ ت ِ ن ِ دُ ] (اِخ ) جزیره ای در سه فرسنگ ونیمی تنگه ٔ داردانل که امروز آن را «بزچه اطه سی » می نامند... یونانیان در جنگ ترویا برای اغفال خصم خود را در این جزیره مخفی کردند. (از اعلام تمدن قدیم فوستل دو کولانژ).