کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنظیم گاه شیب دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کندروش
لغتنامه دهخدا
کندروش . [ ک َ دَ ] (اِ) زمین پشته پشته . (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شیب دار. (از فهرست ولف ).
-
عرصه گاه
لغتنامه دهخدا
عرصه گاه . [ ع َ ص َ / ص ِ ] (اِ مرکب ) میدانگاه . فراخنای . فضا و ساحت . جای گشاده و با وسعت : هم او عرصه گاهی است شیب و فرازمعلق جهانبانش گسترده باز.اسدی .
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . (اِ) مقابل بالا. (برهان ). ضد فراز که بلند است . (فرهنگ خطی ). نشیب . مقابل فراز. شیو. (رشیدی ) (انجمن آرا). انحدار. حدور.هبوط. سرازیری . پستی . (یادداشت مؤلف ) : شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب فرزند آدمی بتو اندر به شیب و تیب . رودکی .چو آو...
-
گاه بد
لغتنامه دهخدا
گاه بد. [ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صیرفی . قسطار. قسطر. صراف . گهبد. جهبذ. || خزانه دار. رجوع به کهبد در برهان قاطع چ معین شود.
-
دامغاچی
لغتنامه دهخدا
دامغاچی . (مغولی - ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) تمغاچی . مهر و نشانه دار قبوض و اسناد دولتی : گاه دزدیم و گهی شحنه و گه دامغاچی گاه رهدار و گهی رهزن و گه طراریم . مولوی .رجوع به تمغاچی شود.
-
مصاف دار
لغتنامه دهخدا
مصاف دار. [ م َ ] (نف مرکب ) مصاف دارنده . اداره کننده ٔ مصاف . که مدار جنگ مصاف بر آزمودگی و تدبیر و فرمان او باشد. جنگی . مبارز : هر یک به گاه حمله چو صرصر مصاف دارمر حمله را چو سد سکندر مصاف در. سوزنی .کس نی سوار دید که باشد مصاف دار؟وز نی ستور دی...
-
خزانه دار
لغتنامه دهخدا
خزانه دار. [ خ ِ / خ َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) گنجینه دار. (آنندراج ). گنجور. خزینه دار. خازِن قسطار. گاه بد. گهبد. جهبذ. (یادداشت بخط مؤلف ) : خزانه دار تو در بزم نشنود ز تو آن سلاح دار تو در رزم نشنود ز تو این . امیر معزی (از آنندراج ). || رئیس خزا...
-
منفرج
لغتنامه دهخدا
منفرج . [ م ُ ف َ رِ ] (ع ص ) دارای فرجه و گشاده . (ناظم الاطباء).باز. گشاد. گشاده . گشوده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- زاویه ٔ منفرج ؛ زاویه ٔ منفرجه . (ناظم الاطباء). رجوع به منفرجه شود.- مثلث منفرج الزاویه ؛ مثلثی که یکی از زوایای آن بیش از نود درج...
-
گاهدار
لغتنامه دهخدا
گاهدار. (نف مرکب ) دارنده و مالک تاج و تخت : نشسته به یک تخت زر بر دو شاه یکی گاه دار و یکی زیرگاه .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2933).
-
اﷲ ساخلاسون
لغتنامه دهخدا
اﷲ ساخلاسون .[ اَل ْ لاه ] (ترکی ، صوت مرکب ) در ترکی بمعنی «خدانگه دار» است که گاه جدا شدن از دوستان و کسان گویند.- امثال :اﷲ ساخلاسون دعوا نمیخواهد .
-
در باغی
لغتنامه دهخدا
در باغی . [ دَ رِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) چیزی که به باغبان دهند گاه ورود به باغ . پولی که برای اذن دخول در باغی میوه دار یا تفرجی دهند. پولی که برای ورود به باغ تفرج یا میوه دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
افؤس
لغتنامه دهخدا
افؤس . [ اَ ءُ ] (ع اِ) ج ِ فَأس ، بمعنی تبر و مؤنث آید. (منتهی الارب ). افزار دم دار کوتاهی است که با آن هیزم و جز آن قطع کنند و مؤنث باشد و گاه همزه ٔ آن را اندازند. (از اقرب الموارد). فُؤُوس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فأس شود.
-
پاتخت
لغتنامه دهخدا
پاتخت . [ ت َ ] (اِ مرکب ) کرسی . عاصمه . پایتخت . قطب . دارالملک . پادشائ-ی . حض-رت . واسطه . قاعده . قاعده ٔ ملک . قصَبه . مستق-ر. مقر. مستق-ر ملک . نشست . نشست گاه . دارالسلطنه . تختگاه . ام ّالبلاد. دارالأَماره . سریرگاه . دار مملکت . دارالمُلک ...
-
نگه دار
لغتنامه دهخدا
نگه دار. [ ن ِ گ َه ْ] (نف مرکب ) نگاهبان . (آنندراج ). حافظ. حامی . (ناظم الاطباء). نگاه دارنده . نگاه دار. (فرهنگ فارسی معین ).حفیظ. پاسدار. محافظ. پشتیبان . گوشدار : لاد را بر بنای محکم نه که نگه دار لاد بن لاد است . فرالاوی .تو ایدر شب و روز بیدا...
-
آشدار
لغتنامه دهخدا
آشدار. (نف مرکب ) (از: آش ، لعابی که بر روی ظروف سفالین و فلزین دهند + دار، مخفف دارنده ) لعابدار : صحن کاشی کاریش را گاه لنگر فوته بین هرکه را باشد تمنا سیر صحن آشدار. اشرف .ز کاشی پرده و چینی سقرلات ز صحن آشدار و طاس گجرات . اشرف .|| آهاردار.