کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تندخو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تندخو
لغتنامه دهخدا
تندخو. [ ت ُ ] (ص مرکب ) تندخوی . آنکه به سهل چیز، ناخوش و بی دماغ شود. (بهار عجم ) (آنندراج ). تیزمزاج و سرکش . (ناظم الاطباء) : فلک تندخویست با هر کسی تو با او مکن تندخوئی بسی . فردوسی .با تو خو کردم و، خو باز همی باید کرداز تو ای تندخوی سنگدل تنگ ...
-
جستوجو در متن
-
آتش مزاج
لغتنامه دهخدا
آتش مزاج . [ ت َ م ِ ] (ص مرکب ) تندخو.
-
آتش طبع
لغتنامه دهخدا
آتش طبع. [ ت َ طَ ] (ص مرکب ) تند. تندخو.
-
تلخ مزاج
لغتنامه دهخدا
تلخ مزاج . [ ت َ م ِ ] (ص مرکب ) تندخو و تیزطبیعت . (ناظم الاطباء).
-
نیکوخو
لغتنامه دهخدا
نیکوخو. (ص مرکب ) نیک خو. نکوخو. ملایم . که تندخو و سرکش نیست : دلاورترین اسبان کمیت است ... و بانیروتر و نیکوخوتر خنگ . (نوروزنامه ).
-
بدمزاج
لغتنامه دهخدا
بدمزاج . [ ب َ م َ ] (ص مرکب ) تندخو و کژخلق . (ناظم الاطباء). || ترشرو. عبوس . (فرهنگ فارسی معین ).
-
تنک مزاج
لغتنامه دهخدا
تنک مزاج . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ م ِ] (ص مرکب ) خیالی و وهمی و تندخو. (ناظم الاطباء).
-
خشک مزاج
لغتنامه دهخدا
خشک مزاج . [ خ ُ م ِ ] (ص مرکب )سودائی مزاج . تندخو. سبک سر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
کج خلق
لغتنامه دهخدا
کج خلق . [ ک َ خ ُ ] (ص مرکب ) بدخو. بدسرشت . (آنندراج ). بدخلق . زشتخوی . متغیر. (ناظم الاطباء). تند. ترشخو. تندخو. بداخلاق . (یادداشت مؤلف ).
-
گرم خو
لغتنامه دهخدا
گرم خو. [ گ َ ] (ص مرکب ) تندخو. (آنندراج ) : آن گرم خو بسوز دل ما رسیده بودخوناب این کباب بر آتش چکیده بود.ابوطالب کلیم (از آنندراج ).
-
خشن خو
لغتنامه دهخدا
خشن خو. [ خ َ ش ِ ](ص مرکب ) بدخو. تندخو. بداخلاق . عصبانی : از آن در خرقه ٔ آدم خشن خویی که در باطن مرقعدار ابلیسی ملمعپوش شیطانی .خاقانی .
-
ضرس
لغتنامه دهخدا
ضرس . [ض َ رِ ] (ع ص ) آنکه خشم گیرد از گرسنگی (منتهی الارب ). غضبناک از گرسنگی . || بدخو. (منتخب اللغات ). مرد تندخو. (منتهی الارب ). مردی درشت . (مهذب الاسماء). ضَرِس ٌ شَرِس ٌ؛ مرد دشوارخو. (منتهی الارب ).
-
اضرس
لغتنامه دهخدا
اضرس . [ اَ رَ ] (ع ص ) رجل ٌ اخرس اضرس ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ). || رجل اضرس ؛ مرد خشمگین و تندخو. (ناظم الاطباء). || غلام اضرس ؛ کودک کلان دندان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
رباجی
لغتنامه دهخدا
رباجی . [ رَ جی ی ] (ع ص ) مرد سطبر تند و درشتخو که میان قریه و بادیه باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد خشن و تندخو که میان دهکده و بادیه باشد. || مردی که به بیش از کردار خود افتخار کند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).