کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنخواه داری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنخواه داری
لغتنامه دهخدا
تنخواه داری . [ ت َ خوا / خا ] (حامص مرکب ) مواجب سالیانه گرفتن و داشتن . (ناظم الاطباء). رجوع به تنخواه و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
واژههای مشابه
-
تنخواه دادن
لغتنامه دهخدا
تنخواه دادن . [ ت َ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) پول دادن . مال دادن . برات دادن . وظیفه دادن : غیر داغ از حاصل دنیا نصیب ما نشدهمچو ماهی خوش زری ما را جهان تنخواه داد. محمد قلی سلیم (از بهار عجم ) (آنندراج ).رجوع به تنخواه و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تنخواه گردان
لغتنامه دهخدا
تنخواه گردان . [ ت َ خوا / خا گ َ ] (اِ مرکب به فک کسره ٔ اضافه ) پولی که در صندوق اداره یا موسسه ای گذارند تا در موقع لزوم به مصرف هزینه های فوری رسد. اعتبار متحرک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تنخواه و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تنخواه گرفتن
لغتنامه دهخدا
تنخواه گرفتن . [ ت َ خوا / خا گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کون گرفتن . (غیاث اللغات ). و این باصطلاح لوطیان کنایه از اغلام کردن بود. (بهار عجم ) (آنندراج ).
-
تنخواه دار
لغتنامه دهخدا
تنخواه دار. [ ت َ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه مواجب می گیرد و برات دارد. (ناظم الاطباء). دارنده ٔ تنخواه . رجوع به تنخواه و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.
-
جستوجو در متن
-
خواجگی
لغتنامه دهخدا
خواجگی . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ] (حامص ) سیادت . آقائی . مولائی .شیخوخت . شیخوخیت . (یادداشت بخط مؤلف ) : قانع بنشین و هرچه داری بپسندخواجگی و بندگی بهم نتوان کرد. عنصری .خواجگی سخت بزرگ بودی در روزگار اکنون خواجگی طرد شده است و این ترتیب گذاشته است ...
-
دانگ
لغتنامه دهخدا
دانگ . (اِ) شش یک چیزی . سدس چیزی . یک قسمت از شش قسمت چیزی . دانگی . دانق . (زمخشری ). یک بخش از شش بخش چیزی . یک ششم چیزی . یک حصه از شش حصه ٔ چیزی :- پنج دانگ از ششدانگ ؛ پنج ششم آن . پنج سدس آن .- چهاردانگ از ششدانگ ؛ دوثلث آن . دو سوم آن .- دو...
-
دفتر
لغتنامه دهخدا
دفتر. [ دَ ت َ ] (اِ) نامه های فراهم آورده . (منتهی الارب ). تعدادی از صحف و نامه ها که جمع شده باشد، و از آن جمله است دفاتر حساب و دفاترخراج . (از اقرب الموارد). عده ٔ اوراقی بهم پیوسته و در جلدی جای داده شده که در آن مطالب مختلف نظم و نثر یا محاسبا...
-
درگاه
لغتنامه دهخدا
درگاه . [ دَ ] (اِ مرکب ) (از: در + گاه ، پسوند مکان ) درگه . آن جای خانه که در است . مقابل پیشگاه . (یادداشت مرحوم دهخدا). آستانه ٔ در و جلو در و حضرت عتبه . (ناظم الاطباء). معرب آن درقاعة باشد. (از دزی ). در و باب . (ناظم الاطباء). جای در. مدخل . ج...