کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تناور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تناور
لغتنامه دهخدا
تناور. [ ت َ وَ ] (ص مرکب ) شخص قوی جثه ٔ تنومند و فربه را گویند. (برهان ). تنومند یعنی صاحب جثه و قوی تن . (فرهنگ رشیدی ). بمعنی قوی جثه و پهلوان و آن را تنومند نیز گونید و هرچیز بزرگ را که عظیم الجثه است تناور خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ). فربه و...
-
واژههای مشابه
-
تناور شدن
لغتنامه دهخدا
تناور شدن . [ ت َ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تجسم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تجسد. (تاج المصادر بیهقی ). ضخامت . (دهار) (مجمل اللغة). ضخومت . (دهار). تنومند شدن . قوی جثه شدن . ستبر و قوی و پرزور شدن : تناور شد آن کرم و نیرو گرفت سر و پشت او، رنگ ن...
-
جستوجو در متن
-
بیدح
لغتنامه دهخدا
بیدح . [ ب َ دَ ] (ع ص ) تناور: امراءة بیدح ؛ زن تناور فربه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جسام
لغتنامه دهخدا
جسام . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جَسیم و جَسیمه ، بمعنی بزرگ و تناور. (ناظم الاطباء). ج ِ جسیم ،بمعنی بزرگ و تناور. (آنندراج ). ج ِ جسیمه مؤنث جسیم ، بمعنی بزرگ و تناور. (از منتهی الارب ). ج ِ جسیم و جسیمه ، بمعنی بزرگ جسم و تن کلان . (از اقرب الموارد)...
-
جسامة
لغتنامه دهخدا
جسامة. [ ج َ م َ ] (ع مص ) بزرگ جثه شدن . (آنندراج ). تناور گردیدن و کلان شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بزرگ و تناور شدن . (از اقرب الموارد). تناور شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). در فارسی جَسامَت به تاء کشیده نوشته میشود.
-
صهود
لغتنامه دهخدا
صهود. [ ص َ ] (ع ص ) تندار. (منتهی الارب ). تناور. جسیم .
-
ضخومة
لغتنامه دهخدا
ضخومة. [ض ُ م َ ] (ع مص ) تناور شدن . (تاج المصادر) (دهار).
-
بدن
لغتنامه دهخدا
بدن . [ ب ُ ](ع مص ) تناور شدن . بَدْن . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
جسام
لغتنامه دهخدا
جسام . [ ج ُ ] (ع ص ) تناور. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). بزرگ تناور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تن بزرگ و کلان جسم . (از اقرب الموارد). جَسیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
جسامت
لغتنامه دهخدا
جسامت . [ ج َ م َ ] (ع مص ) تناور شدن . (از اقرب الموارد). تناور گردیدن و کلان شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جَسامَة. رجوع به این کلمه شود: امراءة مبتلة؛ زن جمیله و زن تمام خلقت میانه جسامت . (از منتهی الارب ).
-
بدانة
لغتنامه دهخدا
بدانة. [ ب َ ن َ ] (ع مص ) تناور شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). تناور گردیدن . بَدان .(از آنندراج ). بزرگ شدن بدن از بسیاری گوشت . (از اقرب الموارد). بدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
بهصل
لغتنامه دهخدا
بهصل . [ ب ُ ص ُ ] (ع ص ) مرد سطبر، تناور وسپید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). تناور. ج ، بهاصل . (مهذب الاسماء).
-
طهثة
لغتنامه دهخدا
طهثة. [ طُ ث َ ] (ع ص ) مرد سست خرد که تناور و فربه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).