کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمیز دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تمیز دادن
لغتنامه دهخدا
تمیز دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) فرق دادن و امتیاز و تشخیص دادن و جدا کردن دو چیز مانند هم را از یکدیگر. (ناظم الاطباء). بازشناختن از یکدیگر. شناختن از یکدیگر. فرق کردن . از یکدیگر دانستن . بازدانستن . تمیز کردن . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع ب...
-
واژههای مشابه
-
تمیز خواستن
لغتنامه دهخدا
تمیز خواستن . [ ت َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) فرجام خواستن . (از فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی ). رجوع به تمیز (دیوان تمیز) شود.
-
تمیز داشتن
لغتنامه دهخدا
تمیز داشتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) عقل و ادراک داشتن . (ناظم الاطباء).
-
صاحب تمیز
لغتنامه دهخدا
صاحب تمیز. [ ح ِ ت َ ] (ص مرکب ) خردمند. باشعور. عاقل : دیوانه میکند دل صاحب تمیز راهر گه که التفات پری وار میکند.سعدی .
-
قابل تمیز
لغتنامه دهخدا
قابل تمیز. [ ب ِ ل ِ ت َ ] (ص مرکب )(اصطلاح حقوقی ) قابل فرجام . رجوع به قابل فرجام شود.
-
اهل تمیز
لغتنامه دهخدا
اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش . باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل تمیز متعذر. (کلیله و دمنه ).یکی از بزرگان اهل تمیزحکایت کند ز ابن عبدالعزیز. سعدی .و رجوع به اهل و ...
-
بی تمیز
لغتنامه دهخدا
بی تمیز.[ ت َ ] (ص مرکب ) بی بصیرت . بی دانش . که نیک از بد نداند. که خیر از شر نشناسد. بی عقل . بی خرد : دینت را با عالم حسی بمیزان برکشندبی تمیزان کار دین بی کیل و بی میزان کنند. ناصرخسرو.مردم بی تمیز با هشیاربمثل چون پشیز و دینارند. ناصرخسرو.پسری ...
-
تر و تمیز
لغتنامه دهخدا
تر و تمیز. [ ت َ رُ ت َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) در تداول عوام پاک و پاکیزه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تمیز پیدا کردن
لغتنامه دهخدا
تمیز پیدا کردن . [ ت َ پ َ / پ ِ ک َدَ ] (مص مرکب ) عقل و ادراک و فراست پیدا کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به تمیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
جستوجو در متن
-
تمییز دادن
لغتنامه دهخدا
تمییز دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) تمیز کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بازشناختن . || نیروی شناسایی دادن . قوه ٔ درک و تشخیص دادن : دانش و حکمت بخشید و ادب و هنر و تمییز داد. (سندبادنامه ص 322).
-
تمییز کردن
لغتنامه دهخدا
تمییز کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تمیز کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بازشناختن . تمیز دادن . تمییز دادن . || پاکیزه ساختن . نظیف کردن . پاک کردن : تا میان هزیمت و نصرت تیغ چون گندنا کند تمییزاز تف تیغ فتنه باد تهی دشمنت را دماغ چون گشنیز. انوری .ر...
-
افراز
لغتنامه دهخدا
افراز. [ اِ ] (ع مص ) جدا کردن چیزی . (آنندراج ). جدا کردن و تمیز دادن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || دست دادن شکار به انداختن . || قادر گردانیدن جهت نزدیکی وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).- افراز کردن ؛ تقسیم کردن ملک مشاع...
-
بشناختن
لغتنامه دهخدا
بشناختن . [ ب ِ ت َ ] (مص ) فهم کردن . (زمخشری ). تمیز دادن . درک کردن . دریافتن : بشناختم که آدمی شریف تر خلایق و عزیزتر موجودات است . (کلیله و دمنه ). رجوع به شناختن شود.