کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تملیک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تملیک
لغتنامه دهخدا
تملیک . [ ت َ ] (ع مص ) مالک گردانیدن کسی را بر مالی یاچیزی . (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). ملک گردانیدن چیزی ، کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پادشاه گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). پادشاه کردن . || خمیر نیکو و سخت ساختن . ...
-
جستوجو در متن
-
تملیکی
لغتنامه دهخدا
تملیکی . [ ت َ ] (ص نسبی ) مال تملیکی ؛ مال متصرفی و موروثی . (ناظم الاطباء). رجوع به تملیک و ماده ٔ بعد شود.
-
مسبل
لغتنامه دهخدا
مسبل . [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر تسبیل . رجوع به تسبیل شود. || درازبروت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مُسبَل ، مُسبِل . مُسَبِّل . || پیر زشت رو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || در اصطلاح فقهی ، سبیل شده . سبیل قرار داده شده ....
-
موجر
لغتنامه دهخدا
موجر. [ ج ِ ] (ع ص ) مؤجر. صورت فارسی مؤجر. اجاره دهنده و کرایه دهنده . (از ناظم الاطباء). مالک . اجاره دهنده ٔ خانه یا باغ یا دکان و یا ملک و یا چیز دیگری را. مقابل مستأجر. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به اجاره و مستأجر شود. || (اصطلاح فقهی ) شخص...
-
کفره
لغتنامه دهخدا
کفره . [ ک َ ف َ رَ / رِ ] (از ع ، ص ، اِ) مردمان کافر و ملحد و بیدین . (ناظم الاطباء) : لشکراسلام ... گروهی انبوه از کفره ٔ فجره طاغیه ٔ باغیه را به دارالبوار فرستاده . (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 26). کفره ٔ فجره ٔ گرج طمع بر تملیک ولایت مستحکم کردند. (جه...
-
موهوب
لغتنامه دهخدا
موهوب . [ م َ ] (ع ص ) چیز بخشیده شده . ج ، مواهیب . (ناظم الاطباء). موهبة. (اقرب الموارد). بخشیده شده . (آنندراج ). بخشیده . بخشیده شده . عطاشده . (یادداشت مؤلف ). || موهوبی . خداداد. خداداده . مقابل مکسوب . مقابل مکتسب . (یادداشت مؤلف ). || (اصطل...
-
رقبی
لغتنامه دهخدا
رقبی . [ رُ با ] (ع اِ) عطا کردن چیزی باشد به کسی بدین شرط که هر کس از آن اول بمیرد آن چیز به ورثه ٔ او بازگردد یا دادن خانه یا زمین ، کسی را که تا حیات خود از آن نفع گیرد و بعد مرگش به دیگری برسد، اوان تقول ان مت قبلی فهی لی و ان مت قبلک فهی لک و هی...
-
مصالحه
لغتنامه دهخدا
مصالحه . [ ل َ / ل ِ ح َ / ح ِ ] (از ع ، اِمص ) مصالحة. مصالحت : این مصالحه در رجب سنه ٔ 88 بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 198). حسب الصلاح امرا کتابت دوستانه مشعر بر استحکام بنیان مصالحه که از این طرف مرعی و مسلوک است به حضرت خواندگار روم نوشته . (عالم...
-
هبة
لغتنامه دهخدا
هبة. [ هَِ ب َ ] (ع مص ، اِمص ) (از«وهَ ب ») بخشش و انعام . (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بخشیدن چیزی را. (منتهی الارب ). بخشیدن و دادن چیزی بلاعوض . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). التبرع تملیک العین بلاعوض . (تعریفات ). || دراصطلاح شرع ...
-
ایجاب
لغتنامه دهخدا
ایجاب . (ع مص ) فرض کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || لازم گردانیدن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). یقال اوجب لک البیع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). لازم کردن . (غیاث اللغات ). || طپانیدن دل کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یق...
-
اجاره
لغتنامه دهخدا
اجاره . [ اِ رَ ](ع مص ) رهانیدن . (منتهی الارب ). بفریاد رسیدن . || زینهار دادن . (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). زنهاردادن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || بجنبانیدن از راه . (تاج المصادر). عدول کنانیدن : اجاره عن الطریق ؛ برگردانید او را از راه . (م...
-
عاریة
لغتنامه دهخدا
عاریة. [ ی َ ] (ع اِ) عاریت . هر چیز عاریتی ومنسوب به عار است از جهت آنکه طلب کردنش عار و ننگ است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). || (اصطلاح فقهی ) در اصطلاح فقهی عبارت از تملیک منفعت است بدون بدل و عوض . در ترجمه ٔ النهایه آرد: عاریت ...
-
وصیة
لغتنامه دهخدا
وصیة. [ وَ صی ی َ ] (ع اِ) شاخ خرما که بدان پشتواره بندند. (منتهی الارب ). ج ، وصی . (منتهی الارب ). || اسم است ایصاء را. (اقرب الموارد). اندرز.(منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ). || آنچه بدان وصیت کنند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). موصی ̍...
-
کرامند
لغتنامه دهخدا
کرامند. [ ک ِ م َ ] (ص مرکب ) ظاهراً از: کری ، و کرایه + مند، پسوند تملیک یا اتصاف نه گرامند. (از یادداشت مؤلف ). نجیب . جوانمرد. باهمت . (ناظم الاطباء). || با قدرو قیمت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). که کرایه آرد. که به کرایه رود. ارزنده . ا...