کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمغاجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
علی تمغاجی
لغتنامه دهخدا
علی تمغاجی . [ ع َی ِ ت َ ] (اِخ ) (امیر...) وی از عمال دیوان امیر بوقا وزیر ارغون خان بود و از جمله کسانی است که در سعایت بر ضد خواجه فخرالدین محمد مستوفی قزوینی شرکت داشت . و نیز در شب سه شنبه هجدهم ربیعالاخر سال 683 هَ . ق . امیر بوقا با ارغون خان...
-
واژههای همآوا
-
طمغاجی
لغتنامه دهخدا
طمغاجی . [ طَ ] (اِخ ) (حاجب ) ممدوح عثمان مختاری . رجوع به توضیح مربوط به طمغاجی شود.
-
طمغاجی
لغتنامه دهخدا
طمغاجی . [ طَ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) این کلمه صورتی از تمغاچی است که زننده ٔ تمغا بر فرمانها یا بارها و عدلها باشد و ظاهراً وقتی معنی مجازی نیز گرفته است بمعنی شوخ و عیار و فریبنده در صفت معشوقه : ساقیان نادره گوینده ٔ شیرین ادامطربان چابک طمغا...
-
جستوجو در متن
-
علی طمغاجی
لغتنامه دهخدا
علی طمغاجی . [ ع َ ی ِ طَ ] (اِخ ) رجوع به علی تمغاجی شود.
-
غازانیه
لغتنامه دهخدا
غازانیه . [ نی ی َ ] (اِخ ) نام شهری از بناهای غازان خان به قرب تبریز. رشیدالدین فضل اﷲ در تاریخ غازانی آرد : و شهری دیگر بزرگتر از محوطه ٔ تبریز قدیم در موضع شنب و شم نیز گویندکه ابواب البر ساخته بنا فرموده چنانکه ابواب البر و اکثر باغات آن محیط است...
-
حاجی قوام
لغتنامه دهخدا
حاجی قوام . [ ق َ ] (اِخ ) یعنی قوام الدین حسن تمغاجی . از وزرای شاه شیخ ابواسحاق در عهد امارت خاندان اینجو در فارس وی محصل مالیات دیوانی بود و عایدات فارس را روزی ده هزار درهم در ضمان خود گرفته بود. در عهد شاه شیخ ابواسحاق حاجی تقرب تمام یافت و ندیم...
-
پوربهای جامی
لغتنامه دهخدا
پوربهای جامی . [ ب َی ِ ] (اِخ ) از شعرای معروف خراسان ، مردی مستعد و فاضل بود. آباء و اجداد او قضات ولایت جام بوده اند و اومردی خوش طبع بود، بدین پایه سر فرو نیاورد، و همواره با مستعدان نشستی و بیشتر اوقات ، در هرات روزگار گذرانیدی . وی شاگرد مولانا...
-
ارغون
لغتنامه دهخدا
ارغون . [ اَ ] (اِخ ) ابن اباقاخان . اباقاخان میل داشت که پس از او پسر وی ارغون بمقام ایلخانی برسد ولی چون این امر با یاسای چنگیزی که سلطنت را حق ارشد شاهزادگان میدانست مخالفت داشت ، پس از فوت اباقا، امرا و شاهزادگان مغول برادر او تگودار را بسلطنت بر...