کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمشیة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تمشیة
لغتنامه دهخدا
تمشیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) فارفتن آوردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). راندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بردن . (ناظم الاطباء). || رفتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). لازم و متعدی است . (منت...
-
واژههای همآوا
-
تمشیت
لغتنامه دهخدا
تمشیت . [ ت َ ی َ ] (مص ) مأخوذاز مشی بمعنی جاری کردن و روان کردن .... (غیاث اللغات ). پیشرفتگی و ترقی و برتری و استحکام و صیانت و تربیت و نظم و ترتیب و انتظام و آراستگی . (ناظم الاطباء) : و در تمشیت کار او قصب السبق از ملوک عالم و سلاطین جهان بربای...
-
تمشیط
لغتنامه دهخدا
تمشیط. [ت َ ] (ع مص ) شانه وار پیدا شدن پیه در پهلوی اشتر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تسریح و تخلیص بعض موی از بعض دیگر. (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
کار گذاردن
لغتنامه دهخدا
کار گذاردن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) تمشیة (متعدی و لازم آمده ).
-
سالم
لغتنامه دهخدا
سالم . [ ل ِ ] (اِخ ) (995 - 1046 هَ . ق .) ابن احمدبن شیخان . از متصوفان فاضل ، از مردم مکه است . او راست : «بلغة المرید» در تصوف ، و «تمشیة اهل الیقین » و «الاخبار و الانباءبشعاری ذوی القربی الالباء». (الاعلام زرکلی ص 354).
-
تمشیت
لغتنامه دهخدا
تمشیت . [ ت َ ی َ ] (مص ) مأخوذاز مشی بمعنی جاری کردن و روان کردن .... (غیاث اللغات ). پیشرفتگی و ترقی و برتری و استحکام و صیانت و تربیت و نظم و ترتیب و انتظام و آراستگی . (ناظم الاطباء) : و در تمشیت کار او قصب السبق از ملوک عالم و سلاطین جهان بربای...
-
اصفهبد
لغتنامه دهخدا
اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) حسام الدوله شهریاربن قارن بن سرخاب بن شهریاربن دارا. نخستین پادشاه طبقه ٔ دوم از ملوک جبال یا اصفهبدان طبرستان بود که بسال 466 هَ . ق . خروج کرد و ممالک موروث را بدست آورد و درنتیجه ٔ مرگ سلطان ملکشاه سلجوقی بسال 4...
-
راندن
لغتنامه دهخدا
راندن . [ دَ ] (مص ) دور کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). طرد کردن . دور داشتن از نزد خود. رد کردن . بدر کردن . بیرون کردن و خارج کردن . (ناظم الاطباء). اخراج کردن . دور کردن کسی را از جایی . (...
-
رفتن
لغتنامه دهخدا
رفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل کردن از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر. راه رفتن . مشی . (یادداشت مؤلف ). مشی . (دهار) (ترجمان الق...