کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمساح پوزهباریک گنگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تمساح قتال
لغتنامه دهخدا
تمساح قتال . [ ت ِ ح ِ ق َت ْ تا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شمشیر است . (انجمن آرا).
-
دریاچه ٔ تمساح
لغتنامه دهخدا
دریاچه ٔ تمساح . [ دَرْ چ َ / چ ِ ی ِ ت ِ ] (اِخ ) بحیره ٔ تمساح درمصر سفلی . رجوع به بحیره ٔ تمساح در ردیف خود شود.
-
بحیره ٔ تمساح
لغتنامه دهخدا
بحیره ٔ تمساح . [ ب ُ ح َ رَ ی ِ ت ِ ] (اِخ ) دریاچه ٔ تمساح ، نام دریاچه ای است در مصر سفلی و حوالی اسماعیلیه ، به علت داشتن تمساح فراوان بدین نام خوانده شده است . آن را برکةالتمساح و بحیره المرة(دریاچه تلخ ) نیز خوانند. (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
جستوجو در متن
-
پوزه باریک
لغتنامه دهخدا
پوزه باریک . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) دارای زنخ لاغر و بی گوشت .
-
گاویال
لغتنامه دهخدا
گاویال . (اِ) نوعی از خزندگان شامل طایفه ٔ تمساحان عظیم آسیا و اوقیانوسیه ، دارای پوزه ٔ بلند و باریک . طول آن گاه بشش متر میرسد.
-
مورچه خوار
لغتنامه دهخدا
مورچه خوار. [ چ َ / چ ِ خوا / خا ] (اِ مرکب ) جانورک طاس لغزنده . صاحب طاس لغزنده . (یادداشت مؤلف ). || پستانداری است از راسته ٔ بی دندانان که دارای زبانی طویل و کرمی شکل و پوزه ٔ باریک و دراز می باشد و منحصراً از مورچه تغذیه می کند. دندان ندارد ولی...
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس . [ م ُ ] (فرانسوی ، اِ) پستانداری است دریازی و عظیم الجثه از راسته ٔ پره پاییان که اندامهایش تبدیل به آلتهای شنای کوتاهی شده است . جثه اش سنگین و سرش کوچک و گردنش باریک است . لب بالایی حیوان ضخیم بر آمده شده بطوری که تشکیل پوزه ای ستبر با موهای ...
-
سمور
لغتنامه دهخدا
سمور. [ س َ ] (اِ) پستانداری از رده ٔ گوشتخواران که تیره ٔ خاصی بنام تیره ٔ سموریان را بوجود می آورد. این جانور دارای قدی کوچک و پاهای کوتاه و انگشت رو است و بدنش باریک و کشیده و پوستش نرم و از گوشتخواران کامل است . محل زندگی حیوان مذکور بیشتر اروپای...
-
دماغ
لغتنامه دهخدا
دماغ . [ دَ ] (اِ) انف . بینی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عضو و اندام واقع در وسط چهره . آلت بویایی . بنظر می رسد که این معنی و معانی بعدی نیز عموماً از معنی نخستین (مغز سر که آن را مرکز سودا و خیال می دانسته اند) پدید آمده است و بهرحال ترکیبات این ...
-
تو
لغتنامه دهخدا
تو. (اِ) بمعنی پرده و ته و لا می باشد، چنانکه گویند توبرتو، یعنی پرده برپرده و لای برلای و ته برته . (برهان ) (آنندراج ). پرده باشد و آن را تاه و توه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). توه و تاه که لای نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). بمعنی تا آید چنانکه گویند ...
-
بینی
لغتنامه دهخدا
بینی . (اِ) ترجمه ٔ انف . ظاهراً مرکب است از بین بمعنی بینش و یای نسبت زیرا که این عضو مرئی میشود یا آنکه متصل بچشم که محل بینش است واقع شده و بهر تقدیر از صفات و تشبیهات اوست یعنی آنچه در اشعار می آید از: قلم ، نرگس ، الف ، انگشت و جز آن . (آنندراج ...
-
ماهی
لغتنامه دهخدا
ماهی . (اِ) ترجمه ٔ سمک و حوت . (آنندراج ).حیوانی که در آب زیست دارد و دارای ستون فقری می باشد و به تازی حوت نامند. (ناظم الاطباء). در اوستا، «مسیه » (ماهی ). پهلوی ، «ماهیک » . هندی باستان ، «مستیه » (ماهی ). کردی ، «ماسی » . بلوچی ، «ماهی » ، «ماهی...
-
بند
لغتنامه دهخدا
بند. [ ب َ ] (اِ) فاصله ٔ میان دو عضو که آنرا بعربی مفصل خوانند. پیوند عضو که بعربی مفصل گویند. (برهان ) (آنندراج ). فاصله ٔ میان دو عضو را بتازی مفصل خوانند.(جهانگیری ). محل اتصال دو عضو بهم یعنی مفصل مانند بندهای انگشتان و بند آرنج و بند زانو و جز ...