کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تمرد
لغتنامه دهخدا
تمرد. [ ت َ م َرْ رُ ] (ع مص ) چندی امرد ماندن و سپس ریش برآوردن : تمرد فلان زماناً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مدتی بی ریش بماندن ، پس ریش برآوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || شوخ و ستنبه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زو...
-
جستوجو در متن
-
سرپیچی
لغتنامه دهخدا
سرپیچی . [ س َ ] (حامص مرکب ) نافرمانی . تمرد.
-
تمردی
لغتنامه دهخدا
تمردی . [ ت َ م َرْ رُ ] (حامص ) گردنکشی و سرکشی و خودسری . (ناظم الاطباء). رجوع به تمرد شود.
-
سرپیچی کردن
لغتنامه دهخدا
سرپیچی کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نافرمانی کردن . تمرد کردن . سر باززدن از کاری .
-
سرهجة
لغتنامه دهخدا
سرهجة. [ س َ هََ ج َ ] (ع مص ) سرکشی و تمرد. || سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
عناداً
لغتنامه دهخدا
عناداً. [ ع ِ دَن ْ ](ع ق ) بطور تمرد و سرکشی و لجاجت . (ناظم الاطباء).
-
ستنبه شدن
لغتنامه دهخدا
ستنبه شدن . [ س ِ تَم ْ ب َ/ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متمرد شدن . (دستوراللغة). مرادة. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). تمرد. (زوزنی ).
-
شوخ شدن
لغتنامه دهخدا
شوخ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تمرد. (لغتنامه ٔ مقامات حریری ) (زوزنی ). عرم . عرامة. عرام . (منتهی الارب ). و نیز رجوع به شوخ در همه ٔ معانی شود.
-
نافرمانبرداری کردن
لغتنامه دهخدا
نافرمانبرداری کردن . [ ف َ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرمانبرداری نکردن . اطاعت نکردن . سرکشی کردن . عصیان ورزیدن . طغیان کردن . نافرمانی کردن . تمرد کردن .
-
عاصی شدن
لغتنامه دهخدا
عاصی شدن . [ ش ُدَ ] (مص مرکب ) عصیان کردن . طغیان ورزیدن . تمرد کردن . متمرد شدن . گناه کردن . نافرمانی کردن . (ناظم الاطباء) : چون سلیمان برفت از دنیا وی را پسری بود... خلق به وی عاصی شدند. (قصص الانبیاء ص 178).
-
فجار
لغتنامه دهخدا
فجار. [ ف ُج ْ جا ] (ع ص ، اِ) ج ِ فاجر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بدکاران : تا معاندت فجار و تمرد کفار ظاهر گشت . (کلیله و دمنه ).
-
ژکاژ
لغتنامه دهخدا
ژکاژ. [ژَ ] (اِ) نوعی از آهن میخ کوب . || کلنگ نوک تیز. || بیل نوک تیز. || آئینه ٔ کوچک . || تندی و تیزمزاجی . گردنکشی . تمرد. لج و عناد. (شعوری ) .
-
سر بازکشیدن
لغتنامه دهخدا
سر بازکشیدن . [ س َ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب ) نافرمانی کردن . تمرد کردن : هر شاه که از طاعت تو بازکشد سرفرق سر او زیر پی پیل بسایی .منوچهری .
-
شانه بالا انداختن
لغتنامه دهخدا
شانه بالا انداختن . [ ن َ / ن ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از تمرد کردن و یا آنکه با بی اعتنایی از مطلبی تعبیر نمودن : سوسن شانه هایش را بالا انداخت . (سایه روشن صادق هدایت ص 19).