کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تمران
لغتنامه دهخدا
تمران . [ ت َ ](اِخ ) نام شهری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ناحیه ای است در خراسان به گوزکانان به حدود رباط کروان ، نزدیک اندر کوهها. و مهتر ایشان را تمران فرنده خوانند. (حدود العالم چ دکتر ستوده ص 96). رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 73 و حدود العالم...
-
تمران
لغتنامه دهخدا
تمران . [ ت ُ ] (ع اِ) ج ِ تمر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع تمرکه بمعنی خرما باشد. (آنندراج ). رجوع به تمر شود.
-
واژههای مشابه
-
تمران شاه
لغتنامه دهخدا
تمران شاه . [ ] (اِخ ) رجوع به تاج الدین تمران شود.
-
تمران فرنده
لغتنامه دهخدا
تمران فرنده . [ ت َ ف َ دَ ] (اِخ ) لقب مهتر ناحیه ٔ تمران به گوزکانان . (حدود العالم ). رجوع به تمران شود
-
جستوجو در متن
-
قبضی
لغتنامه دهخدا
قبضی . [ ق َ ضی ی ] (اِخ ) زیادبن تمران مکنی به ابوعبید که بقول ابن یونس در فتح مصر حاضر بوده است . (الانساب سمعانی ).
-
قبضی
لغتنامه دهخدا
قبضی . [ ق َ ضی ی ] (اِخ ) عبیدبن زیادبن تمران رعینی از محدثان است . وی از رویفع بن ثابت و عقبةبن عامر صحابه ٔ رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم روایت دارد و از او حیوةبن شرع روایت میکند. (الانساب سمعانی ).
-
اشک
لغتنامه دهخدا
اشک . [ اَ ] (اِخ ) نام کوهی در غور. مرحوم قزوینی در حواشی لباب الالباب بنقل از طبقات ناصری آرد: تمران ولایتی است از غور در شعاب کوه اشک که یکی از جبال خمسه ٔ غور است . (طب ص 39). رجوع به لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 303 شود.
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) تمران شاه . عوفی در لباب الالباب در ترجمه ٔ حال او آرد: الملک المعظم تاج [ الدین ] تمران شاه شاهزاده و گوهر آزاده هم نسبتی عالی و هم کرمی متوالی داشت و با علّو نسب و سمو حسب شعری که شعری شعار آن سزیدی و نثره نثار آن شای...
-
تاج الکتاب
لغتنامه دهخدا
تاج الکتاب .[ جُل ْ ک ُت تا ] (اِخ ) (سید...) ظهیرالدین سرخسی . عوفی در ترجمه ٔ احوال وی آرد: السید الاجل ظهیرالدین تاج الکتاب السرخسی رحمةاﷲ علیه . کان سیادت و جان سعادت بر آسمان علوم ماه تابان و بر فلک علو خورشید رخشان مدتها دیوان انشاء سلطان شهید ...
-
ظهیرالدین
لغتنامه دهخدا
ظهیرالدین . [ ظَ رُدْ دی ] (اِخ ) تاج الکتاب السرخی . عوفی در لباب الالباب گوید: سید الاجل کان سیادت و جان سعادت بر آسمان علوم ماه تابان و بر فلک علو خورشید رخشان ، مدتها دیوان انشاء سلطان شهید به رسم او بود. منشآت او مقبول فضلا و مکتوبات او پسندیده ...
-
طغان شاه
لغتنامه دهخدا
طغان شاه . [ طُ ] (اِخ ) ابن المؤید آی آبه . در لباب الالباب نام وی را بدین طرز آورده است : «ملک طغانشه بن محمد المؤید»، ولی علامه ٔ مرحوم میرزا محمدخان قزوینی در ضمن حواشی که بر کتاب مزبور نوشته گوید: «محمد المؤید» غلط است و صحیح اسقاط محمد است ،...
-
تمر
لغتنامه دهخدا
تمر. [ ت َ ] (ع اِ) خرما. (دهار) (منتهی الارب ) (انجمن آرا) (آنندراج )(ناظم الاطباء). و در عربی خرما را گویند. (برهان ). خرمای خشک . (غیاث اللغات ). ثمر خشک نخل . (از اقرب الموارد). واحد آن تمرة و ج ، تمرات و تمور و تمران است . (از اقرب الموارد) (از ...
-
بامیان
لغتنامه دهخدا
بامیان . (اِخ ) نام قصبه ایست که در کوههای آن دو بت سرخ و اکهب (سپید به تیرگی مایل ، خنگ ) ساخته شده است که هریک هفتاد ذراع طول دارند. (از قانون مسعودی ابوریحان ج 2 ص 573).نام ولایتی است در کوهستان مابین بلخ و غزنین . در هریکی از کوههای آن ولایت صورت...